برای دانلود کلیک کنید برای دانلود کلیک کنید خرداد 92 - معرفت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
معرفت
پنج شنبه 92 خرداد 30 :: 12:5 عصر ::  نویسنده :


دیدار حجت الاسلام دکترحسن روحانی با حضرت آیت الله جوادی آملی  

[5/2/1392]  

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
بنده هم متقابلاً مقدم جناب?عالی و هیئت همراه را گرامی می‌دارم امیدواریم که خدای سبحان این نظام را تا ظهور صاحب اصلی‌اش از هر گزندی حفظ بفرماید; بیانات جامع و دلسوزانه شما هم بسیار سودمند بود. عرض کنم ما یک دین داریم و یک سیاست, اینها اگر طبق فرمایش آیت الله شهید مدرّس و حضرت امام(رضوان الله علیهما) هماهنگ بودند این کشور نه بیراهه می‌رود نه راه کسی را می‌بندد نه کسی می‌تواند راهش را ببندد اما اگر ـ خدای ناکرده ـ از هم جدا شدند هم بیراهه می‌روند هم راه دیگری را می‌بندند هم دیگران می‌توانند راه اینها را ببندند این سه خطر در سایه انفکاک است این اصل اول. انفکاک چندین خطر را پشت سر گذاشت که همه ما دیدیم دینِ بی‌علم یک روز تفتیش عقاید دارد یک روز گالیله را تهدید به سوزاندن می‌کند یک روز قرآن را می‌سوزاند همین کلیسا یعنی دینِ بی‌علم; سیاست بی‌دین هم جنگ جهانی اول و جنگ جهانی دوم را راه‌اندازی کرد که حدود هشتاد میلیون را اینها در کوتاه‌ترین مدت کشتند اینکه الآن آرام‌اند نه برای اینکه انسان‌اند برای اینکه از آدم‌کشی خسته شدند از اینها وحشی‌تر شما چه کسی را سراغ دارید ما هرگز چنین کاری نکردیم فاصله جنگ جهانی اول و دوم زیاد نبود اینها از بس آدم کشتند خسته شدند دارند دموکراسی صادر می‌کنند صدور دموکراسی‌شان یا در میانمار یا در بنگلادش یا در پاکستان یا در افغانستان است یا در غرب ما در عراق! بنابراین سیاستِ بی‌دین این خطر را داشت و الآن هم دارد تنها راهش همان راه آیت الله شهید مدرّس و امام راحل(رضوان الله علیهما) که تاکنون کشور را به سلامت پیش برد یعنی دینِ عاقلانه و عقل متدیّنانه, این هم اصل دوم. اصل سوم در زمان مشروطه این دو واژه, گُل سرسبد بود وطن, ملت الآن هم می‌گویند مردم اما مردم دیندار; مردم ستون‌اند اما ستون دین‌اند. ما دینی داریم که به وسیله قرآن و عترت محفوظ است قرآن که خب کلام الله است ?مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً?[1] عترت هم علی و اولاد علی(علیهم السلام) اینها دو ستون به ما گفتند نه دو ستون برای دو خیمه, دو ستون برای یک خیمه این «الصلاة عمود الدین»[2] را که همه شما شنیدید نمی‌شود کسی مسلمان باشد ولی نماز نخواند چون «الصلاة عمود الدین», همین‌طور هم نمی‌شود کسی سیاست داشته باشد و به فکر مردم نباشد این بیان نورانی حضرت امیر است فرمود: «عِمَادُ الدِّیْنِ» آنجا رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارد «الصلاة عمود الدین» اینجا وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد: «إنّما عِمَادُ الدِّیْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِیْن وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ»[3] شما به فکر مردم نباشید گرانی را ایجاد کنید بعد توقع داشته که مردم سکوت کنند؟! خب ما دو ستون داریم زیر یک خیمه, عمود شریعت نماز است عمود سیاست مردم‌اند هر دو را پیشوایان معصوم گفتند. داشتن رهبری ولو علی کافی نیست رهبر اگر در حدّ علی‌بن‌ابی‌طالب هم باشد اما مردم همراه نباشند خطر شکست هست چه اینکه بود این را حضرت در نامه‌ای که برای مالک هنگام اعزام به مصر نوشت فرمود; فرمود: «إنّما عِمَادُ الدِّیْنِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِیْن وَالْعُدَّةُ للْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ» اینها ستون دین‌اند اگر سیاست ما عین دیانت ماست ستونش مردم‌اند ما هفتاد میلیونیم یعنی یک صدم جمعیت دنیا, دنیا هفت میلیارد است ما هفتاد میلیونیم یک صدم مردم دنیا هستیم ولی بیش از ده درصد امکانات به دست ماست بی‌عُرضگی حقیقت شرعی ندارد همین است صوم و صلات و حج و عمره حقیقت شرعیه دارد بی‌عرضگی حقیقت شرعیه نمی‌خواهد همین است آدم همه امکانات را داشته باشد آن وقت چند میلیون نفر زیر فشار اقتصادی باشند این‌طور هم گرانی باشد؟! این حرفی که به شما می‌گوییم حرفی است که مکرّر در مکرّر به مسئولین گفتیم مرحوم کلینی در کافی از وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل می‌کند که حضرت عرض کرد خدایا! بین ما و نان جدایی نینداز چه کسی این را گفته آن پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که سه سال توانست در شِعب ابی‌طالب با آن وضع به سر ببرد عرض کرد: «اللهمّ بارک لنا فی الخبز و لا تفرّق بیننا و بینه فلولا الخبزُ ما صُمنا ولا صَلَّیْنا ولا أدَّینا فرائضَ ربِّنا عزّوجلّ»[4] خُبز هم در فرهنگ ادبیات عرب کنایه از اقتصاد است می‌گوییم بین ما و نان جدایی نینداز یعنی اقتصاد نه اینکه آدم نان داشته باشد ولی مسکن نداشته باشد جامه نداشته باشد دارو نداشته باشد «اللهمّ بارک لنا فی الخبز و لا تفرّق بیننا و بینه فلولا الخبزُ ما صُمنا ولا صَلَّیْنا ولا أدَّینا فرائضَ ربِّنا عزّوجلّ» این هم یک اصل. ما مدیران لایق در مملکت کم نداریم فراوان داریم جوان‌های لایق کارآمد به‌روز کم نداریم این جنگ این را نشان داد من داستانی را برای بعضی از دوستانمان نقل کردم حدود سال 1330 ما در حوزه تهران در مدرسه مروی درس می‌خواندیم برای زیارت می‌آمدیم قم، چند کیلومتری قم چاه نفتی دارد به نام البرز حادثه‌ای پیش آمد و این چاه منفجر شد و آتش گرفت ما که از تهران برای زیارت می‌آمدیم می‌دیدیم جاده قم بسته است کل این جاده را قیر گرفته یک جاده خاکی در کنار این انبار آتش احداث کردند که زائران از آن طرف و مسافران از این طرف می‌آمدند یک نفر در تمام ایران زمین نبود تا بیاید این آتش روی زمین را خاموش کند با هزیه سنگین از کشور دیگر کسی را آوردند که این آتش را خاموش کند, اما در زمان جنگ این چاه‌های نفت ما را در درون دریا زدند همین جوانان ما رفتند درون دریا خاموش کردند پس ایرانی این قدرت را دارد جوان‌های ما این قدرت را دارند بعد از جریان جنگ نفت که صدام به کویت حمله کرده چاه‌های نفت آنها را همین جوان‌ها رفتند خاموش کردند شرافت یعنی این, کرامت یعنی این, مدیریت یعنی این, پس این هست. بیش از ده درصد امکانات نزد ماست یعنی بیش از ظرفیت ما, جوان‌‌های ما هم فعال و مدیر و علاقه‌مند هستند آدم با داشتن همه این امکانات زمانی و زمینی نتواند مشکلات خودش را حل کند اینباید خودش را معالجه کند!
اصل بعدی آن است که اختلاف چیز بدی است و اتحاد چیز خوبی, بعضی از اختلافات است که در اثر توقّعات پیش آمده در اثر بعضی غفلت‌ها پیش آمده در اثر گرانی‌ها پیش آمده این با چهارتا نصیحت با چهارتا همایش با چهارتا دور هم نشستن حل می‌شود بعضی از اختلافات است که نه زمینی است نه زمانی خدا فرمود من دیدم اینها بی‌عرضه‌اند من خودم اینها را به جان هم انداختم, آن یک غدّه است آن با نصیحت و گفتار مراجع حل نمی‌شود این دو اختلاف را در سوره? مبارکه? مائده درباره مسیحی‌ها و یهودی‌ها فرمود, فرمود ما اینها را به جان هم انداختیم درباره مسیحی‌ها فرمود: ?فَأَغْرَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ?[5] درباره یهودی‌ها فرمود: ?وَأَلْقَیْنَا بَیْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ?[6] فرمود ما اینها را به جان هم انداختیم اگر اختلافی الهی باشد با نصیحت حل نمی‌شود با توبه و استغاثه و بازگشت به درگاه حق حل می‌شود با مردم درست نگفتن, خلاف گفتن, دروغ گفتن, کار نکردن, مردم را هدف مقام خود قرار دادن با خون شهدا بازی کردن این دردها را به همراه دارد فرمود من دیدم اینها لایق نیستند اینها را به جان هم انداختم اگر ـ خدای ناکرده ـ اختلاف ما از سنخ اختلاف ?فَأَغْرَیْنَا? و ?أَلْقَیْنَا? باشد چه کنیم! اصل بعدی آن است که هیچ غدّه‌ای نیست که معالجه‌پذیر نباشد و معالجه آن با استغاثه به درگاه خداست اگر کسی بین خود و خدا دِیْن مطالَبی نداشته باشد و خودش را اصلاح کند کاملاً کار حل می‌شود بدون کمترین تردید کار به دست «مقلّب‌القلوب» است. گرچه خداوند در سوره? مبارکه? طلاق فرمود: ?سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْراً?[7] اما در این دو آیه پشت‌سر هم فرمود: ?فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً ? إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً?[8] ادیبان مانند صاحب کشاف می‌گویند این کلمه عُسر با الف و لام ذکر شده آن کلمه یُسر بدون الف و لام ذکر شده این معرفه‌ها دوتا عین هم‌اند تکرار نیست این نکره‌ها دوتا غیر هم‌اند یعنی در کنار هر دشواری دو برابر آسانی است[9] نفرمود «إنّ مع العسر الیسر» یا نفرمود «إنّ مع عسر یسراً» یکی را با الف و لام ذکر کرده یکی را بدون الف و لام ذکر کرده یعنی با هر دشواری دو آسانی هست نه اینکه بعد از دشواری, آسانی است در درون دشواری, آسانی است نفرمود «إنّ بعد العُسر یسرا» فرمود: ?إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً? یعنی در درون تحریم, اگر عاقل باشید فرصت هست اینها این کار را کردند این جوان‌های متدیّن هم این پیشرفت‌ها را رقم زدند در سازندگی پیش رفتند نفرمود بعد از دشواری, آسانی است فرمود در درون هر تحریمی در درون هر تهدیدی من فرصتی قرار دادم منتها شما نمی‌بینید ?إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً? نه «إنّ بعد العسر یسرا» راه باز است ماییم و خدای ما! این سید اولاد پیغمبر امام را فقط خدا یاری کرد او مثل آیت الله شهید مدرس بود هرگز با نظام بازی نکرد هرگز با انقلاب بازی نکرد بدترین دشمن ما خود ماییم «أعدی? عدوّک نفسک الّتی بین جنبیک».[10]
مطلب بعدی و اصل بعدی این است که خون‌های پاکی ریخته شد این خون‌ها صاحب دارد این خون‌‌ها برای هیچ کس ریخته نشد فقط برای خدا! آن می‌شود ثارالله حالا اختصاصی به کربلا که ندارد او خون‌بهای انسان مظلومی است که برای دینِ او کشته شد, حالا که این‌چنین شد, صریحاً می‌فرماید شما نشد دیگری ?إِن تَتَوَلَّوْا یَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَیْرَکُمْ ثُمَّ لاَ یَکُونُوا أَمْثَالَکُم?[11] همه‌تان را می‌ریزم کنار یک عدّه آدم خوب می‌آورم آن وقت ما باید به این فکر باشیم چرا ما این خدمت را نکنیم. در دعاهای ماه مبارک رمضان به خدا عرض می‌کنیم خدایا این توفیق را بده تو که دینت را حفظ می‌کنی این‌چنین نیست که دست از خون شهدا برداری آن توفیق را بده که دینت به دست ما حفظ بشود «و اجعلنی ممّن تنتصر به لدینک و لا تستبدل بی غیری»[12] تو تهدید کردی, ما دعا می‌کنیم تضرّع می‌کنیم. در یک آیه پنج بخشی فرمود نه زیر بار ظلم بروید نه پیشنهاد سازش بدهید نه سازش را قبول کنید برای اینکه شما پیروزید چرا پیروزید چون خدا با شماست چرا خدا با شماست چون خون دادید ?فَلاَ تَهِنُوا? (یک) ?وَتَدْعُوا إِلَی السَّلْمِ? (دو) این مجزوم به همان ?لاَ? است یعنی «لا تدعوا الی السلم» ?وَأَنتُمُ الْأَعْلَوْنَ? چرا چون ?وَاللَّهُ مَعَکُمْ? چرا, برای اینکه ?وَلَن یتِرَکُمْ أَعْمَالَکُمْ?[13] کار کردید شهید دادید الآن می‌بینید همین روز شهادت صدیقه کبرا(سلام الله علیها) فضای کشور معطّر شد بنابراین صاحب اصلی اوست البته جریان کربلا ممتاز است آن قلّه است اما این‌طور نیست که اگر کسی در راه حفظ دین خدا شهید بشود خدا او را رها بکند او می‌شود ثارالله هر کسی در راه او قدم برداشت خدا قبول می‌کند حالا یا صد درصد یا هشتاد درصد و مانند آن بنابراین راه دارد کشور را به آسانی می‌شود به مسیر صحیح هدایت کرد منتها راهش این است که همه ما با او کنار بیاییم «کل یجر النار الی قرصه»[14] بشود مشکل جدّی داریم!
مطلب دیگر این است که همه ما گفتیم, به ما گفتند, باور کردیم که یک وظیفه ما داریم یک وظیفه آقایان کاندیداها؛ آن وظیفه‌ای که ما داریم شرکت حدّاکثری است اما وظیفه‌ای که به عهده ماست را این کاندیداها گرفتند و شرکت حدّاکثری کردند! وظیفه ما واقعاً این است که تلاش و کوشش بکنیم خودمان رأی بدهیم دوستانمان بچه‌هایمان همه پای صندوق‌های رأی حاضر بشویم راه این است که ببینیم چه کسی مدیرتر است چه کسی مدبّرتر است چه کسی کارآمدتر است همین مشکل را ما در بین مراجع داریم اما درباره مراجع هیچ محذوری نیست فرض کنید صدتا مرجع باشند این صدتا مرجع هیچ مشکلی در مملکت ایجاد نمی‌کنند چرا؟ چون اولاً فتواهای اینها شبیه هم‌اند مگر در یک جای احتیاطی مثلاً کسی حدّاکثر مسافت را آن می‌داند یا مثلاً احتیاط بکند اینها خیلی کم است این نه برای آن است که ـ معاذ الله ـ از یکدیگر کپی گرفتند نه, همه غواصانی‌اند که در اقیانوس می‌روند آنجا گوهرها شبیه هم است این‌طور نیست که یکی از دیگری گرفته باشد این هم پنجاه, شصت سال زحمت کشیده آن هم پنجاه شصت سال زحمت کشیده غواص‌اند به عمق دریا می‌روند گوهر در می‌آورند گوهرهای این اقیانوس شبیه هم است یکی رنگش فلان است یکی درشت‌تر است یکی ریزتر است خب اینها را عرضه می‌کنند صد رساله هم باشد مشکل ایجاد نمی‌کند اما کارهای اجرایی این‌طور نیست در روایت آمده است که از امام(سلام الله علیه) سؤال می‌کنند آیا دو امام در یک عصر می‌توانند باشند فرمود نه مگر اینکه یکی از آن دو ساکت باشد[15] با اینکه معصوم هستند! مقام امامت و عصمت سر جایش محفوظ است. با وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حضرت امیر هست حضرت امام حسن هست اما رهبری به عهده یک نفر باید باشد اجرا این‌چنین است تقنین این‌چنین است.
بخش پایانی عرضم این است که ما تا خودمان را اصلاح نکنیم نظام اصلاح‌پذیر نیست آن کسانی که آمدند قوا را سه قسمت کردند تفکیک قوا کردند گفتند قوا باید سه‌تا باشند (یک) باید از هم جدا باشند (دو) باید تحت رهبری یک واحد خاص باشند (سه) اینها را از معرفت نفس گرفتند این‌طور نیست که از بیرون گرفته باشند ما در دستگاه درون سه قوه داریم ما قوه‌ای داریم که حوزه آن حوزه اندیشه و ادراک و معرفت است که عقل نظری است که این کارها را انجام می‌دهد یک قلمرو داریم که مربوط به عقل عملی است که فعالیت و کوشش و اجرائیات به عهده آن است; این اجرا می‌کند مصوّبات عقل نظری را; آن دستور می‌دهد این تابع است یک نیرو و شأن سوم هم در ما هست به نام نفس لوّامه که بین اجرائیات و تقنینیات قضاوت می‌کند, اگر آن مصوبات خوب اجرا شد اگر این اجرائیات مطابق مصوبات بود انسان خوشحال است راضی است, نشد, خودش را سرزنش می‌کند این نفس لوامه به منزله دستگاه قضاست. همه ما این سه قوه را داریم رهبر کلّ ما هم آن نفس است که «فی وحدتها کلّ القوی»[16] روحی است که این سه شأن را دارد و اداره می‌کند; چه چیزی باید و چه چیزی نباید را عقل نظر می‌فهمد اجرائیات را عقلی که «عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان»[17] پیگیری می‌کند داوری بین مصوّبه و اجرا به عهده نفس لوامه است که اگر بد شد انسان را ملامت می‌کند و رهبر این سه شعبه هم خود نفس است. اگر ما به این نفس لوامه رشوه دادیم او را خفه کردیم آن مصوبات را دیگر اجرا نمی‌کند به دست شهوت و غضب می‌افتد ?وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً?[18] کار بد می‌کند سر کسی هم کلاه گذاشته شب می‌رود راحت می‌خندد چون نفس لوامه را خفه کرده با رشوه دادن آن را خفه کرده ?قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا?[19] این ?دَسَّاهَا? دَسَّس صیغه باب تفعیل است و برای کثرت و مبالغه است اصلِ این دسَّس, دَسَّ است که فعل ماضی ثلاثی مجرّد است که دسیسه همین است که انسان یک مقدار خاک‌ها را کنار می‌برد چیزی در آن می‌گذارد که ?أَمْ یَدُسُّهُ فِی التُّرَابِ?[20] این است این را می‌گویند دسیسه وقتی خیلی دسیسه بشود به باب تفعیل می‌رود می‌شود دَسَّسَ یکی از این سین‌ها تبدیل به یاء می‌شود بعد تبدیل به الف می‌شود, می‌شود ?دَسّاهَا? اصل آن, دسَّس است خب انسان برای اینکه تدسیس بکند دسیسه بکند این غریزه و فطرت خودش را دفن می‌کند از فطرت دفن‌شده که صدا بیرون نمی‌آید خب کسی که قاضی خود را دفن کرده به درون خود چنین رشوه‌ای داده آن وقت با بیرون چه کار می‌خواهد بکند؟!
بنابراین راه باز است اول از خودمان شروع بکنیم با خدایمان رابطه برقرار کنیم هیچ راه بسته‌ای نیست همه ما به جدّ بگوییم خدایا آمدم با مشورت حل بشود که بیننا و بین الله چه کسی بهتر می‌تواند این کشوری که همه چیز دارد را اداره بکند الآ‌ن ببینید انرژی هسته‌ای خب روی آن حساس‌اند اما روی علوفه که حساس نیستند ما علوفه را هم وارد می‌کنیم چرا لبنیات گران است گفتند چون علوفه تحریم است! ما همسایه دیوار به دیوار دریای خزر هستیم اینجا را می‌شود تسطیح کرد تولید علوفه کرد, برای علوفه ما دیگر گرفتار کشور دیگر نشویم. چرا با اینکه جشن خودکفایی گندم گرفتیم و همه ما خوشحال شدیم و خدا را شکر کردیم, بعد از مدتی گندم وارد کردیم؟ از آنها توضیح خواستند که جشن خودکفایی گرفتید بعد گندم وارد کردید گفتند چون علوفه نداشتیم به ما علوفه ندادند این گندم‌ها را دادیم به دام که دام نمیرد ناچار شدیم از خارج گندم وارد کنیم! ما به جای اینکه هزینه‌های بی‌جا داشته باشیم باید بپذیریم که عندالله مسئولیم! باید به مردم راست بگوییم, خدمات خوب را به مردم ارائه کنیم, به جان یکدیگر نیفتیم, این کشور را تأمین می‌کند چون خو‌ن‌های پاکی ریخته شده و خدای سبحان واقعاً ثارالله است. امیدواریم که به برکت امام راحل و شهدای بزرگوار و تلاش و کوشش مسئولان, این نظام تا ظهور صاحب اصلی‌اش از هر خطری محفوظ باشد و شما بزرگواران هم که مسئولیت این کار را دارید مورد عنایت ولیّ عصر باشید تا همه ما بتوانیم صحیحاً و سالماً این امانت را به صاحب اصلی‌اش برگردانیم و در پیشگاه آن ذوات مقدس شرمنده نباشیم.
من مجدداً مقدم جناب?عالی و آقایان را گرامی می‌دارم از خدای سبحان مسئلت می‌کنیم نظام ما, رهبر ما, مراجع ما, ملت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرماید! خطر بیگانگان را به خود آنها برگرداند که ما در دنیا و آخرت نزد خاندان عصمت و طهارت ـ ان‌شاءالله ـ روسفید باشیم!
«و الحمد لله ربّ العالمین»


[1] . سوره? نساء, آیه? 122.
[2] . الامالی (شیخ طوسی), ص529.
[3] . نهج‌البلاغه, نامه 53.
[4]  . الکافی، ج 6، ص 287.
[5] . سوره? مائده, آیه? 14.
[6] . سوره? مائده, آیه? 64.
[7] . سوره? طلاق, آیه? 7.
[8] . سوره? انشراح, آیات 5 و 6.
[9] . الکشاف, ج4, ص771.
[10] . عدةالداعی, ص314.
[11] . سوره? محمد, آیه? 38.
[12] . مصباح المتهجّد, ص568.
[13] . سوره? محمد, آیه? 35.
[14] . الامثال المولدة(خوارزمی)، ص353.
[15] . الکافی، ج1، ص178، 321 و 354.
[16] . اسرارالحکم, ص320.
[17] . الکافی, ج1, ص11.
[18] . سوره? کهف, آیه? 104.
[19] . سوره? شمس, آیه? 10.
[20] . سوره? نحل, آیه? 59.
 




موضوع مطلب :


 

دیدار رهبر معظم انقلاب با خانواده معظم شهدا از دورانی که ایشان، اوایل جنگ نمایندة امام در وزارت دفاع بود، یعنی معاون شهید «چمران» بود، شروع شد.

 امام جمعه تهران که شدند این کار را شروع کردند و هم‌چنان هم ادامه دارد. افتخارمان این است که در استان تهران، خانوادة دو شهید به بالا نداریم که آقا خانه‌شان نرفته باشد.

تقریباً محله و خیابان اصلی در شهر تهران نداریم که ایشان نیامده باشند و بلد نباشند. تک‌تک این محله‌های خود شما را من حداقل می‌دانم ما خانواده شهید سه شهید و دو شهید نداریم که ایشان نیامده باشند.

حدود شش، هفت سال بعضی روزهای شیفت کاری‌ام، مسئول تنظیم ملاقات خانوادة معظم شهدا من بودم. به‌همین‌خاطر می‌دانم شرایط و وضعیت چگونه بود. دیدارهای خانواده شهدا، باصفاترین، باحال‌ترین لذتی که آدم می‌خواهد ببرد را دارد. بعضی‌هایش خیلی سوزناک است.

 یک خانواده شهید می‌روی فقط یک فرزند داشتند که آن هم شهید شده است.

 خیلی سخت است برای یک پدر و مادر که یک بچه بزرگ کرده باشند، آن بچه‌شان را هم در راه خدا داده باشند. هرچند آن‌ها با افتخار می‌گویند، ولی ما که می‌نشینیم نگاه می‌کنیم، آن خستگی را احساس می‌کنیم.

بعضی از خانواده شهدا با تقدیم چند شهید روحیة عجیبی دارند. به طور مثال خانواده شهید «خرسند»، در نازی‌آباد. خانوادة خرسند چهار تا شهید داده است؛ پدر خانواده، دو فرزند خانواده و داماد خانواده.

 مادر این شهیدان این‌قدر قدرتمند، باصلابت و بانجابت با آقا صحبت می‌کرد که یکی دو بار آقا گریه کرد.

این فقط اختصاص به شهیدان شیعه ندارد. همة آدم‌هایی که در راه خدا در کشور ما از ادیان مختلف کشته شدند. چه شیعه، چه سنی، چه مسیحی و...

صبح روز کریسمس یعنی عید پاک ارامنه، آقا فرمودند خانة چند ارمنی و عاشوری اگر برویم خوب است. ما آدرسی از ارامنه نداشتیم. سری به کلیساهای‌شان زدیم که آن‌ها از ما بی‌خبرتر بودند.

 رفتیم بنیاد شهید، دیدیم خیلی اطلاعات ندارند. کمی اطلاعات خانوادة شهدا را از بنیاد شهید، مقداری از کلیساها و یک سری هم توی محله‌ها پیدا کردیم و با این دیدگاه رفتیم.

صبح رفتیم گشتیم توی محلة مجیدیه شمالی، دو سه تا خانواده پیدا کردیم. در خانواده‌ها را زدیم و با آن‌ها صحبت کردیم.

توی خانواده مسلمان‌ها ما می‌رویم سلام می‌کنیم و می‌گوییم از هیئت آمدیم از بسیج، پایگاه ابوذر، بالاخره یک چیزی می‌گوییم و کارتی نشان می‌دهیم. بین ارمنی‌ها بگوییم که از بسیج آمدیم که بالاخره فرهنگش... بگوییم از دادستانی آمدیم که باید دربروند.

 کارت صداوسیما نشان دادیم و گفتیم از صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران هستیم. امشب شب کریسمس که شب پاک شماهاست می‌خواهیم فیلمی از شماها بگیریم و روی آنتن بفرستیم.

برای نماز مغرب‌وعشا با یک تیم حفاظتی وارد مجیدیه شدیم.

 گفتیم اسکورت که حرکت کرد به ما ابلاغ می‌کنند، می‌رویم سر کارمان دیگر. اسکورت هم به هوای این‌که ما توی منطقه هستیم با بی‌سیم زیاد صحبت نکنند که مسیر لو نرود، روی شبکه بالاخره پخش می‌شود دیگر. چیزی نگفتند.

 یک آن مرکز من را صدا کرد با بی‌سیم گفتم به گوشم.

موردمان را گفت که شخصیت سر پل سیدخندان است.

 سر پل سیدخندان تا مجیدیه کم‌تر از سه چهار دقیقه راه است. من سریع از ماشین پیاده شدم. در خانه را زدم. خانمی در را باز کرد. ما با یاالله یاالله خواستیم وارد شویم، دیدیم نمی‌فهمد که.

 بالاخره وارد شدیم. چون کار باید می‌کردیم. گفتیم نودال و اَمپِکس و چیزایی که شنیده بودیم، کارگردان و این‌ها بروند تو.

کارگردان رفت پشت‌بام پست بدهد، اَمپِکس رفت توی زیرزمین پست بدهد، آن رفت توی حیاط پست بدهد.

 پست بودند دیگر حالا. فیلممان بود. یک ذره که نزدیک شد، بی‌سیم اعلام کرد که ما سر مجیدیه هستیم. من هم با فاصله‌ای که بود به این خانم چون احیا بشود، این‌جوری جلوی آقا نیاید، گفتم: ببخشید! الآن مقام معظم رهبری دارند مشرف می‌شوند منزل شما.

گفت: قدم روی چشم، تشریف بیاورد. گفتید کی؟

من اسم حضرت آقا را گفتم. ـ داستان بازرگان و طوطی را شنیده‌اید ـ‌، تا اسم آقا را گفتم افتاد وسط زمین و غش کرد. فکر کردیم چه کنیم داستان را؟ داد بیداد کردیم، دو تا دختر از پله آمدند پایین.

 یاالله یاالله گفتیم و بهشان گفتیم که مادرتان را فعلاً جمع کنید. مادر را بردند توی آشپزخانه.

دخترها گفتند: چه شد؟

گفتم: ببخشید! ما همان صداوسیمای صبح هستیم که آمده بودیم. ولی الآن فهیمدیم که مقام معظم رهبری می‌آیند منزلتان، به مادرتان گفتیم غش کرد. فکری کنید.

تا اجازه نگرفت وارد خانه نشد

این‌ها شروع کردند مادر خودشان را به حال آوردند. فشارشان افتاده بود، آب قند آوردند. بی‌سیم اعلام کرد که آقا پشت در است. من دویدم در خانه را باز کردم. نگهبانی هم که باید کنار در می‌ایستاد، رفت دم در.

 کارهای حفاظتی‌مان را انجام دادیم. آقا از ماشین پیاده شد تا وارد خانه بشود. آمد توی در خانه نگاه کرد و گفت: سلام علیکم.

گفتم: بفرمایید.

گفت شما؟

نه این‌که ما را نمی‌شناخت، گفتند، تو چه کاره‌ای یعنی؟ گفتیم: صاحب‌خانه غش کرده.

گفت: کس دیگری نیست؟

یاد آن افتادیم که دو تا دخترها هم می‌توانند به آقا بگویند بفرمایید. گفتیم آقا شما بفرمایید داخل.

گفت: من بدون اذن صاحب‌خانه به داخل نمی‌آیم.

معنی و مفهوم حفاظت، خودش را این‌جا از دست نمی‌دهد. مهم‌تر از حفاظت این است. بدون اذن وارد خانه کسی نمی‌شود.

 رهبر نظام است باشد، ارمنی است باشد، ضدحفاظت‌ترین شکل ممکن این است که مقام معظم رهبری توی خیابان اصلی توی چهارراه، با لباس روحانیت با آن عظمت رهبری خودشان بایستند، همة مردم هم ایشان را ببینند و ایشان بدون اذن وارد خانه کسی نشوند.

من دویدم رفتم توی آشپزخانه. به یکی از این دخترها گفتم آقا دم در است بیایید تعارف کنید بیایند داخل.

لباس مناسبی تنشان نبود. گفتند: پس ما لباسمان را عوض کنیم.

به آقا گفتیم: که رفته‌اند لباس مناسب بپوشند، شما بفرمایید داخل.

گفتند: نه می‌ایستم تا بیایند.

چند دقیقه‌ای دم در ایستادند. ما هم سعی کردیم بچه‌هایی که قد بلند دارند را بیاوریم، مثل نردبان دور ایشان بچینیم که ایشان پیدا نباشد.

 راه دیگری نداشتیم. چند دقیقه معطل شدیم. چون دانشجو بودند لباس دانشجویی مناسب داشتند. یکی از دخترها، دوید و آقا را دعوت کرد و آقا رفتند داخل اتاق. این خانم پیش آقا رفت و خوش‌آمد گفت.

بعد گفت که مادرمان توی این اتاق است، الآن خدمت می‌رسیم.

رفتند بیرون. آقا من را صدا کرد گفت این‌ها پدر ندارند؟

گفتم: نمی‌دانم. چون صبح نپرسیده بودم.

گفت بزرگ‌تر ندارند؟ برادر ندارند؟

رفتیم آن اتاق پشتی. گفتم: ببخشید، پدرتان؟

گفتند، مرده.

گفتیم، برادر؟

گفتند، یکی داشتیم شهید شده.

گفتیم، بزرگتری، کسی؟

گفتند، عموی ما در خانة بغلی می‌نشیند.

فکر کردیم بهترین کار این است که عمو را بیاوریم بیرون. حالا چه کلکی بزنیم عمو را از خانه بیرون بیاوریم؟ با این هیبت و این تیپ و قدوقواره، همه دو متر درازی و لباس‌ها، شکل، تیپ و اسلحه. هرچه هم بخواهی بگویی من کسی نیستم، قیافه‌ات تابلو است.

در بغلی را زدیم. یک آقایی آمد دم در سلام کردم. گفتم، ببخشید! امر خیری بود خدمت رسیدیم.

این بندة خدا نگاه کرد، یک مسلمان بسیجی، خانة یک ارمنی آمده، چه امر خیری؟ خودش تعجب کرد. رفت لباس پوشید آمد دم در. محترمانه باهاش پیچیدیم توی خانة برادر خودش.

 داخل خانه که شدیم، نگهبان او را بازرسی کرد. نگاه کرد، پیش خودش گفت، برای امر خیر مگر آدم را بازرسی می‌کنند؟

بعد از بازرسی قضیه را بهش گفتیم. گفتیم: رهبر نظام آمده این‌جا، این‌ها چون بزرگتری نداشتند، خواهش کردیم که شما هم تشریف بیاورید.

او را داخل که بردیم و آقا را که دید، مُرد. یک جنازه را یدک کردیم و بردیم نشاندیم روی صندلی کنار آقا. این‌ها به خودی خود زبانشان با ما فرق می‌کند.

 سلام علیک هم که می‌خواهند بکنند کلی مکافات دارند. با مکافاتی بالاخره با آقا سلام و احوال‌پرسی کرد و درنهایت یک هم‌دمی را برای آقا مهیا کردیم.

حضرت آقا چایی و شیرینی‌شان را خورد

رفتیم توی این اتاق بالای سر مادر و با التماس دعا، مادر را هم راه انداختیم. آمدند رفتند بالا، لباس مناسب پوشیدند و آمدند پایین. وقتی وارد اتاق شد، آقا تعارفشان کردند در کنار خودشان، کنار همان عمویی که نشسته بود.

بعد هم گفتند: مادر! ما آمده‌ایم که حرف شما را بشنویم؛ چون شما دچار مشکل شده بودید، دوستان عموی بچه‌ها را آوردند.

دخترها آمدند نشستند. آقا اولین سؤالشان این بود که شغل دخترها چیست؟

گفتند: دانشجو هستند.

آقا خیلی تحسینشان کرد و با این‌ها کلی صحبت کردند، توی این حالت، این دختر سؤال کرد که آقا آب، شربت، چیزی برای خوردن بیاورم؟

این‌ها همه‌اش درس است. من خودم نمی‌دانستم که بگویم بیاورد یا نیاورد؟ آقا می‌خورد یا نمی‌خورد؟ نمی‌دانستم. رفتم کنار آقا، از آقا سؤال کردم، گفتم: آقا این‌ها می‌گویند که خوردنی چیزی بیاوریم؟ چایی چیزی بیاوریم؟

آقا گفتند: ما مهمانشان هستیم. از مهمان می‌پرسند چیزی بیاورند یا نیاورند؟ خُب اگر چیزی بیاورند ما می‌خوریم.

بعد خود آقا گفتند: بله دخترم! اگر زحمت بکشید چایی یا آب‌میوه بیاورید، من هم چایی، هم آب‌میوة شما را می‌خورم.

این‌ها رفتند چایی، آب‌میوه و شیرینی آوردند. خود میوه را هم آوردند. خُب توی خانة مسلمان‌ها این‌‌طوری است.

یک نفر چند تا میوه پوست می‌کند می‌دهد دست آقا، آقا هم دعا می‌کند.

 همان‌جا به پدر شهید، مادر شهید، پسر شهید و یا همسر شهید آن خوراکی را تقسیم می‌کنیم، همه یک قسمتی از این میوه می‌خورند که آقا به آن دعا کرده. توی ارمنی‌ها هم همین کار را باید می‌کردیم؟ واقعاً نمی‌دانستیم.

چایی آوردند، آقا خورد، آب‌میوه آوردند، آقا خورد، شیرینی آوردند، آقا خورد.

 آقا حدود چهل دقیقه توی خانه ارمنی‌ها نشستند و با این‌ها صحبت کردند. مثل بقیة جاها آقا فرمودند: عکس شهیدتان را من نمی‌بینم. عکس شهید عزیزمان را بیاورید ببینم.

توی خانة مسلمان‌ها چهار تا عکس بزرگ شهید وجود دارد که توی هر اتاقی یکی هست. می‌پریم و می‌آوریم. این‌ها رفتند آلبوم عکس‌شان را آوردند. آلبوم عکس هم متأسفانه برای شب عروسی شهید بود.

آلبوم را گذاشتند جلوی آقا. صفحة اول یک عکس دوتایی. یادگاری فردین با دوستش گرفته بود آن وسط بود. آقا همین‌جوری نگاه می‌کردند، شروع کردند به صحبت کردن، همین‌جوری صفحه‌ها را ورق می‌زدند تا تمام شود. تمام که شد گفتند: خُب! عکس تکی شهید را ندارید؟

یک عکس تکی از شهید پیدا کردند و آوردند گذاشتند جلوی آقا. آقا شروع کردند از شهید تعریف کردن. گفت: خُب! نحوة اسارت، نحوة شهادت اگر چیزی داشته به من بگویید.

ما فهمیدیم نام این شهید بزرگوار، شهید «مانوکیان» است، به اندازة شهیدان «بابایی»، «اردستانی» و «دوران» پرواز عملیاتی جنگی داشته است.

 هواپیمایش F14، بمب‌افکن رهگیر بوده و بالای صد سُرتی پرواز موفق در بغداد داشته. هواپیمایش را توی دژ آهنی بغداد می‌زنند. شهید، هواپیما را تا آن‌جا که ممکن است، اوج می‌دهد.

 هواپیما در اوج تا نقطة صفر خودش، که اتمسفر است بالا می‌آید و بقیه‌اش را به‌سمت ایران سرازیر می‌شود.

 چهار تا موتور هواپیما منهدم می‌شود. هواپیما لاشه‌اش توی خاک ایران می‌افتد، ولی چون دیگر سیستم برقی هواپیما کار نمی‌کرده‌، نتوانسته ایجکت کند و نشد که چتر برای شهید کار کند.

 هواپیما به زمین خورد و ایشان به شهادت رسید.

ارمنی‌ای بود که حتی حاضر نشد، لاشة هواپیمای جمهوری اسلامی به‌دست عراقی‌ها بیافتد. آن خانواده، این فرزندشان است. این بزرگوار در نیروی هوایی مشهور است. دربارة شهادتش و اخلاقش تعریف کردند.

مادر شهید گفت: امروز فهمیدم که علی(ع) کیست.

مادر شهید گفت: آقا! حالا که منزل ما هستید، من می‌توانم جمله‌ای به شما عرض کنم؟

آقا گفت: بفرمایید، من آمدم این‌جا که حرف شما را بشنوم.

گفت: ما با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم، در روضه‌هایتان شرکت می‌کنیم، ولی خیلی مواقع داخل نمی‌آییم. روز شهادت امام حسین(ع)، روز عاشورا و تاسوعا به دسته‌های سینه‌زنی امام حسین(ع) شربت می‌دهیم.

 می‌آییم توی دسته‌هایتان می‌نشینیم، ظرف یک‌بارمصرف می‌گیریم، که شما مشکل خوردن نداشته باشید، چون ما توی ظرف آن‌ها آب نمی‌خوریم.

 توی مجالس شما شرکت می‌کنیم و بعضی از حرف‌ها را می‌شنویم. من تا الآن نمی‌فهمیدم بعضی چیزها را.

می‌گفتند، در دین شما بانویی ـ که دختر پیامبر عظیم‌الشأن اسلام(ص) است ـ را بین درودیوار گذاشته‌اند، سینه‌اش را سوراخ کرده‌اند. میخ، مسمار به سینه‌اش خورده.

 نمی‌فهمیدم یعنی چی. می‌گفتند مسلمان‌ها یک رهبری داشتند به نام علی(ع). دستش را بستند و در سه دورة 25 ساله، حکومتش را غصب کردند.

 نمی‌فهیمدم یعنی چی. گفتند، در 25 سالی که حکومتش غصب شده بود، شغلش این بود، آخر شب نان و خرما می‌گذاشت روی کولش می‌رفت خانه یتیم‌هایش.

 این را هم نمی‌فهمیدم. ولی امروز فهمیدم که علی(ع) کیست.

امروز با ورود شما به منزل‌مان، با این همه گرفتاری‌ای که دارید، وقت گذاشتید و به خانة منِ غیر دین خودتان تشریف آوردید. اُسقُف ما، کشیش محلة ما به خانة ما نیامده است، شما رهبر مسلمین‌ هستید.

 من فهمیدم علی(ع) که خانة یتیم‌هایش می‌رفت چه‌قدر بزرگ است.

از ورود آقای خامنه‌ای به منزلشان، به علی(ع) و 25 سال حکومت غصب شده‌اش و زهرا(س) پی برد. خُب! این برود مشهد، امام رضا(ع) شفایش نمی‌دهد؟

بعد از بازگشت حضرت آقا، پاسداران را توبیخ کردند

ما چهل دقیقه با این خانواده بودیم. عین چهل دقیقه،‌ به اندازة چند کتاب از این‌ها درس گرفتیم.

آقا در خانة ارامنه آب، چایی، شربت، شیرینی و میوه‌شان را خورد. بعضی از دوست‌های ما نخوردند.

 کاتولیک‌تر از پاپ هم داریم دیگر. رهبر نظام رفته خورده، پاسدار، من نوعی، نخوردم. حزب‌اللهی‌تر از آقا هستم دیگر.

با آن‌ها خداحافظی کردیم و به‌سمت دفتر به‌راه افتادیم. وقتی رسیدیم آقا فرمودند: این بچه‌ها را بگویید بیایند.

آمدند.

گفتند: این کار احمقانه چه بود که شما کردید؟ ما مهمان این خانواده بودیم.

 وقتی خانه‌شان رفتیم چرا غذایشان را نخوردید؟ این اهانت به این‌ها محسوب می‌شود. نمی‌خواستید داخل نمی‌آمدید.




موضوع مطلب :