برای دانلود کلیک کنید برای دانلود کلیک کنید عرفان عملی ،بخش دوم :معارف، اخلاق و آداب - معرفت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
معرفت
دوشنبه 92 شهریور 18 :: 7:19 صبح ::  نویسنده :

بنام خدا

 

بخش دوم: معارف، اخلاق و آداب


علوم

علوم اهل معرفت عبارت است از: علم توحید ذات و اسماء و صفات الهی؛ علم معرفت آثار و افعالِ الهی در دنیا و آخرت. در تقسیمی دیگر علوم به سه قسم علم احوال و علم اخلاق و علم اعمال قابل قسمت اند. علم احوال که همان علم توحید ذات و اسماء و صفات الهی است گرانقدرترین علم است و عالم به این علم عارف الهی و عالم ربانی است. عالم ربانی از دو علم دیگر یعنی علم به اخلاق الهی و احکام شریعت نیز برخوردار است ولی عالمان به دو علم دیگر از علم توحید بی خبرند[23].

علوم احوال و اخلاق و اعمال نخست از معدن علم ازلى بر قلب مُزکّاى پیامبر اکرم ص که با تزکی? الهى از کدورت هوا پاک شده بود نازل گردید و از قلب منوّر و نفس مطهّرش به دیگران رسید. قلوب و نفوس امت در قبول این فیض یکسان نیستند[24]: اهل عبادت به علم اعمال اکتفا کرده و اهل زهد اخلاق و اعمال را پذیرا شده اند و تنها خاصانِ اهل معرفت اند که علم اعمال و اخلاق و احوال را با هم دارند.

علماى ظاهر از ظاهر کلمات حضرتش بهره یافتند، و علماى باطن از باطن آن؛ ظهر گفتار و افعالش نصیب علماى ظاهر و بطن آن نصیب علماى باطن شد. علماى باطن با علماى ظاهر در علوم ایشان شریک ‏اند، ولی در علوم و احوال باطن بر آنها افزونند.

علوم باطن «علم وراثت» اند که پس از عمل به علم دراست و با رسیدن به زهد و تقوى و پاک شدن درون از زنگار هوا در دل انسان می تابد. «وَ اِتَّقُوا اَللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اَللَّهُ» اشاره به این نکته است که علم وراثتی که با تعلیم خداوند است جز با تقوى حاصل به دست نمی آید.

معرفت و شهود

طالبان شناخت حضرت حق دو دسته اند: دسته ای اهل دانش و دسته ای اهل مشاهده هستند. اهل دانش مراتبی دارند که اولین مرتبه آن کسانی هستند که به سخن بزرگان دربار? خداوند اعتماد می کنند و بدون این که حجتی و استدلالی بر آن داشته باشند به خدا ایمان می آورند؛ این گروه اهل تقلیدند. در مرتبه دوم کسانی قرار دارند که اهل نظرند و با استناد به برهانی قاطع از طریق آثار صنع به صانع اعتقاد پیدا می کنند. و در مرتبه سوم کسانى از اهل دانش هستند که اعتقاد به غیب از عقلشان گذشته و به دلشان وارد شده و در دل به آن ایمان آورده اند و صانع را بدون حجاب آثار می شناسند. . این گروه لذت معرفت را در دل خود احساس می کنند و روحشان با آن مبتهج است.

اما اهل شهود به مثاب?کسانى هستند که آتش را می بینند و در پرتو نور آتش موجودات دیگر را هم مشاهده می کنند. ایشان اهل حضورند و انس و انبساط به آنها اختصاص دارد. و نهایت معرفت آن است که در آن مرتبه شهود و معرفت منتفى می شود، مانند کسى که در آتش سوخته و از او چیزی نمانده است.

یقین

گاه گاه ابرهای وجود بشری کنار می رود و پرتوهایی از نور یقین بر دل سالک می تابد و او را در انوار حقیقت فانی می کند. در حدیث آمده است که: «الایمان ثابت و الیقین خطرات»، یعنی نور ایمان در مومن پیوسته ثابت است ولی نور یقین گاه گاهی می درخشد.

در قرآن کریم مراتب سه گانه ای برای یقین ذکر شده است: علم الیقین و عین الیقین  و حق الیقین[25]. در مرتب? علم الیقین، نور حقیقت بر آثار می تابد و معلوم از طریق آثارش برای عالم مبیّن می شود؛ در مرتب? عین الیقین ذاتِ معلوم  مشهود و معایَن می گردد و در مرتب? حقّ الیقین دوئى و دوگانگی میان شاهد و مشهود از میان می رود، مانند آهنی که در آتش به گونه ای گداخته شود که دیگر آهن نیست و تنها صفات آتش در او دیده شود. و این حال برای کاملان و واصلان بندرت دست می دهد و مانند برقى است که لحظه ای می درخشد و زود خاموش می شود؛ تا رسم وجود سالک یکسره از میان نرود. این جمل? پیامبر اکرم ص که: «لى مع اللّه وقت لایسعه ملک مقرب» اشاره به این حال است.

علم لدنّى که برای انبیاء و اولیاء مانند خضر ع[26] با تعلیم الهى و تفهیم ربّانى معلوم می شود ادراک معانى و کلمات غیبی بى‏واسطه بشر است. وحی و الهام از این گونه علم اند. وحی کلام الهی است که بر انبیاء نازل می شود و الهام اطلاعی است از عالم غیب برای خواصّ اولیا که دراصطلاح تصوف به آن «خاطر حقانى» گفته می شود. در روایاتی از اهل بیت ع سلمان فارسی از محدَّثان شمرده شده و محدَّث را کسی معرفی کرده است که القای معارف و حقایقی غیبی را در دل خود احساس می کند ولی آورنده و القا کننده آنها را نمی بیند.

توحید افعال

مردم در امر توحید افعالی سه گروه اند: عموم موحّدان، که هر چند خداوند را فاعل مطلق می دانند ولی نمی توانند در حوادث و اتفاقات، حقّ مطلق را از علل و عواملی که نقش واسطه دارند باز بشناسد؛ از این رو، حوادث و افعال را به اسباب و وسایط نسبت می دهند. آنان در نظر اهل معرفت «ساهی» و «مشرک خفی» خوانده می شوند. عارفان که صورت توحیدِ مجملِ علمى در آنان به توحید مفصل عینى تبدیل شده است در هر حادثه ای و در هر حالتی از ضرّ و نفع، و قبض وبسط بدون هیچ درنگ و تاخیر در لحظ? مواجهه، حقّ را حاضر می بینند و او را فاعل حقیقی و ضارّ و نافع و مانع و معطى می شناسند. گروه سوم، متعرّفان اند که خدا را نه در لحظه اول بلکه پس از درنگ و رَویّت، فاعل مطلق در ورای افعال و حوادث می شناسند.

حالتی که در مواجهه با حوادث و رخدادها گفته شد در ظهور صفات نفس هم صادق است؛ به این معنی که عارف در اولین لحظه ای که صفت ناپسندیده ای مانند کبر و حسد در نفسش پدید می آید زشتی آن را بتفصیل و تعیین در می یابد و از آن حذر می کند و این معرفت برای متعرّف با تاخیر حاصل می شود ولی دیگران که اهل غفلت اند با آن که علم اجمالی به صفات پسندیده و ناپسند دارند ولی نمی توانند از علم خود بهره ببرند و تحقق این صفات را در درون خود به تفصیل بشناسند. وظیفه عارف، در برابر حوادث و رخدادهای ناگوار رضای به قضاست؛ و وظیفه متعرّف، صبر بر آن؛ و حالت غافل، ناخشنودی و اضطراب است.

توحید صفات و ذات

توحید در نظر عموم مردم، ایمان به خدای خالق یکتا است. توحید علمی خواصّ آن است که موحّد از سر یقین بداند که موجود حقیقى و مؤثّر مطلق فقط خداوند (جلّ جلاله) است و هم? ممکنات و صفات و افعالشان در ذات و صفات و افعال الهی محو و بی اثرند؛ هر ذاتى فروغى از ذات مطلق و  هر صفتى پرتوى از صفت مطلق اوست؛ هر جا علمى و قدرتى و اراده ای و سمعى و بصرى هست، اثر علم و قدرت و اراده و سمع و بصر الهى است.

توحید خاص الخاص مرتب? برتر توحید است. در این مقام، وجود موحّد چنان در مشاهد? جمال وجود واحد مستغرق می شود که جز ذات و صفات واحد در نظر شهود او نمی آید، تا جایی که این دیدن را هم صفت او می بیند. در این مرتبه، بیشتر نشان های وجود موحّد فرو می ریزد و علائم و رسوم بشریّت، جز اندکی -که صدور افعال و گفتار درست را از موحّد ممکن می سازد- مضمحل می شود.

اما توحید صرف که در نتیج? آن تمام آثار بشری موحد از میان برود برای خواصّی از موحّدان بر مثال برقى خاطف آشکار می شود؛ در این حال بیکبارگى تمام آثار و رسوم وجود در آنان متلاشى و بقایاى شرک خفى در آنها بطور کامل مرتفع می گردد. البته این حال دوام ندارد و این درخشش بزودی تمام می شود و دوباره بقایای رسوم انسانی به موحد باز می گردد. این توحید برترین مرتبه ای است که برای آدمی ممکن است.

امّا حقیقت توحید، توحید الهى است که به ذات حق متعال اختصاص دارد و از دسترس دیگران دور است. او ذات حق خود را با آن مرتبه از توحید شهود می کند[27].

معرفت نفس‏

اهل معرفت گفته اند کسی که بتواند ذات و حقیقت خود را با صفت احاطه بر جمیع اجزاء وجود خود بشناسد، به گونه ای که هم? جنود ملَکى و شیطانى و حقایق جسمانى و روحانى اش را در تحت احاط? ذات خود ادراک و مشاهده کند، می تواند احاط? ذات مطلق حق را بر هم? عالم هستی و هم? موجودات روحانى و جسمانى درک نماید. و این، یک معنای این روایت شریف است که: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» کسی که خود را بشناسد پس بتحقیق خدای خود را شناخته است.

و نیز گفته اند کسی که نفس خود را با صفت عبودیّت بشناسد، می تواند پروردگارش را با صفت ربوبیّت بشناسد. و این معنای دیگری روایت شریف است. این نکته از آنجاست که نفس انسان پیوسته مدعی الوهیّت است و  صفاتی مانند: کبریا و جبّاریت و عزّت و استغنا و قدرت، را صفات حقیقی خودش می داند پس اگر ظلمت این ادعای باطل از درون او پاک شود پروردگارش را که صاحب حقیقی این اوصاف است به مصداق «قُلْ جاءَ اَلْحَقُّ وَ زَهَقَ اَلْباطِلُ»خواهد شناخت.

و نیز گفته اند برای آن که هر یک از این صفات باطل از درون انسان کاملا رخت بر بندد باید حق سبحانه با آن صفت بر نفس او تجلی کند. پس اگر حق متعال با صفت عظمت بر نفس انسان تجلّى کند، این صفت از نفس زایل می شود و صفت تواضع جای آن را می گیرد و اگر با صفت قدرت تجلّى کند، صفت عجز و تسلیم در نفس او مستقر می گردد[28]و. .

نکت? دیگر در باب صفات نفس آن است که اگر نفس در خود احساس عبودیت کرد و به شهود و ادراک صفتی از صفات الهی در خود نایل شد دلیل آن است که حضرت حقّ به همان صفت به او نظر کرده است؛ مثلا احساس صفت رضا نسبت به خداوند نشان رضاى حقّ از اوست[29]؛ و همین طور، وجود صفت محبّت و شوق نسبت به حضرت ربوبیّت و ذکر خدا در بنده، نشان? محبت و شوق و یاد حق نسبت به بنده است‏[30]. از امیر المؤمنین على علیه السّلام مروی است که ذکر بنده، بین دو ذکر خدا واقع است. و این مطلب مضمون این خبر است که هر که می خواهد منزلت خود را پیش خدا بشناسد باید اوّل منزلت حقّ را پیش خود بداند.

آداب

ادب، نیکو کردن اخلاق و پاک کردن رفتار ظاهر و باطن است؛ و ادیب کامل کسی است که پیوسته مراقبت کند که به نیّات، گفتار و اعمال نیک آراسته باشد .

آداب محضر ربوبی‏

ادب ثمر? محبّت است؛ هر قدر محبّت کامل تر باشد اهتمام محبّ به رعایت آداب محبوب بیشتر است. پس هر بنده‏یى که محبّت الهى در دل او راسختر باشد اهتمام او به مراعات آداب و تهذیب ظاهر و باطنش بیشتر خواهد بود.

یکى از آداب حضرت الوهیّت آن است که بنده نگاهش را به دیگری مشغول نسازد. ادب دیگر آن است که با تقرّب به محضر الهی و یافتن مجال هم سخنی با او، مرتب? خود را فراموش نکند و از حدّ عبودیّت و اظهار فقر و مسکنت پا فراتر نگذارد[31]. ادب دیگر، مراعات اوقات سؤال و دعا و اوقات سکوت است. و رعایت این ادب هنگامی ممکن است که سالک، اوقات رحمت و بسط را که هنگام اغتنام فرصت دعا و سؤال است بداند. و ادب دیگر این که در اوقات دعا بر حسب حال و مقام خود سؤال کند؛ زیرا هر وقتى را ادبى است و هر حالى را ادبى[32].

آداب حضرت رسالت

ولایت هر ولىّ به اقتباس از نور ولایت حضرت مصطفی ص است و  سالک تنها از طریق اوست که به سوی حضرت عزّت راه می سپرد. هر کس بقدر متابعت از او از آداب بهره می برد و هر واصلیبه مدد او به مقامى می رسد. و این همه به این جهت است که روح مطهّر نبوى مقسّم فیض میان موجودات است و به وساطت اوست که هر رحمتی از حضرت الوهیّت فایض می شود. جمل? آداب رسالت را می توان در تعظیم و تکریمکامل رسول (علیه الصلاه و السّلام) در اعتقاد، گفته وعمل، و اطاعت او خلاصه کرد[33].

پیش از هر چیز باید روابط محبّت و شرایط مودّت میان سالک و حضرتش مستحکم شود؛ پس از آن، دوام توجه و مراقب? محضر مصطفوى از اهم آداب است. یعنی همان طور که بنده، حق سبحانه و تعالى را پیوسته بر جمیع احوال خود ظاهرا و باطنا واقف و مطّلع می بیند، باید آن حضرت علیه الصلاه و السّلام را نیز بر ظاهر و باطن خود مطّلع و ناظربداند، به گونه ای که در اثر تعظیم و بزرگداشت محضرش از مخالفت او در سرّ و علن شرم داشته باشد .

ادب دیگر رسالت این است که سالک در متابعت سنّت رسول صلّى اللّه علیه و آله نهایت تلاش خود را مبذول کند و یقین بداند که درج? محبوبى جز با مراعاتسنن بدست نمی آید. پس باید هر سنّتى از سنّتهاى رسول علیه الصلاه و السّلام را بمثاب?نهری بداند که از بحر وجود نبوى منشعب شده و شقایق حقایق و ریاحین یقین و محبّت را در زمین نفوس و قلوب امّت می رویاند.

ادب دیگر این است که هر کسی را که با حضرتش نسبتى دارد- به صورت مانند سادات کرام و به معنى مانند علماء حقیقت و مشایخ طریقت که اولاد صورتى و معنوى و ورث? علوم نبوى‏اند-دوست داشته باشد و تعظیم و احترام آنان رابر خود واجب بداند. و آخر این که اسم رسول (علیه الصلاه و السّلام)را هم چون اسم حق تعالی در لفظ و کتابت احترام کند و با درود و سلام همراه نماید.

حظوظ و حقوق نفس‏

مایحتاج ضرورىِ نفس خوراک و پوشاک و خواب است[34]. حد ضروری و لازم در این سه نیاز، «حقوق نفس»و افزون بر آن «حظوظ نفس» نامیده می شوند. «حق نفس» مقداری از خورد و خوراک و استراحت و خواب است که سلامت عقل با آن حفظ می شود و قوای بدن ازفعالیت های دینی و دنیوی باز نمی مانند؛ اما هر مقدار از این حدّ بگذرد «حظّ نفس» شمرده می شود. عموم مردم «اهل رخصت» اند که از حظوظ نفس بهره مند بوده و راه استفاده از مباحات برای آنها گشوده است ولی خواص از مومنان که در طریق سلوک الی الله قرار دارند «اهل عزیمت» اند و باید به حقوق نفس اکتفا کنند.

ادب سالک آن است که تا در راه است و بمنزل کمال نرسیده به حقوق نفس اکتفا کرده و در مرتع حظوظ پا نگذارد. زیرا رهایی نفس از سلط? هوا و طبیعت تنها با اکتفای به حدّ ضرورت بدست می آید و باید نفس را تا مدّت طولانی برحدّ ضرورت محدود کرد تا بتوان او را از سلطه هوا خارج کرد و اخلاق ناپسند او را به اخلاق نیک تغییر داد.

 

در میان خواهش های نفسانی شهوت خوراک قوی ترین است و اگر کسی در خوراک بر حدّ ضرورت اکتفا کند رعایت حدّ ضرورت در دیگر خواسته ها برایش آسان می شود. اهمیت خوراک به قدری است که اثر خوراک حلال، حرام و مکروه و کم خوردن و زیاد خوردن در هم? گفتار و افعال فرد ظاهر می شود[35]. سالک تا از صفات نفس بشری پاک نشده و از محبت به نفس خود کاملا آزاد نشده اکثر حظوظ را حقوق خود می داند از این رو، وجود راهنمایی که حقوق نفسش را به او بشناساند و آنها را از حظوظی که باید از آنها اجتناب کند جدا سازد لازم است.

آداب مصاحبت و همنشینی

از نظر اهل معرفت هر مصاحبت که بناى آن بر محبّت الهى باشد پسندیده و هر همنشینی که بر هوى و هوس مبتنی باشد ناپسند است. اگر مصاحِب از اهل خیر و صلاح باشد مصاحبت او بهتر از تنهایی است و اگر اهل شرّ و فساد باشد تنهایی از مصاحبت با او بهتر است. پس سالک باید از کسانی که از یاد حق و احوال آخرت غافل اند دوری گزیند.

برای آن که مصاحبت با نیکان با ثمر باشد باید آداب و شرایط آن رعایت شود. آداب دوستی و مصاحبت عبارتند از: زدودن شایب? بهره های دنیوی از دوستی؛ یکرنگی در دوستی و دوری کردن از دورویی؛ یکی بودن در مال؛ ترک تکلّف با یکدیگر؛ نادیده گرفتن زلت و اشتباه یکدیگر و درست کردن توجیهی برای آن تا حد ممکن؛ اظهار خوبی های دوست و پوشاندن بدی هایش نزد دیگران؛ تحمّل و مدارا و کشیدن بار دوست؛ تذکر عیب های دوست از سر خیر خواهی؛ قبول نصیحت دوست؛ مقدم داشتن دوست در هر بهره دنیوی[36]؛ به دوستان انصاف دادن و از ایشان انصاف نطلبیدن؛ وفای به عهد و وعده؛ حقوق دوست را به تمام وکمال ادا کردن؛ رعایت اعتدال در انبساط و انقباض؛ با هم بودن و دوری نکردن؛ ترک دوستی اگر دوست به گناه کبیره‏یى روی آورد که امیدی به رهایی اش از آن گناه نیست؛ و به نیکی یاد کردن از دوست سابق.

تاهل و تجرد

برای کسانی که بخاطر ضعف تقوى و کمی صبر در خطر گناه قرار دارند نکاح لازم و ضرورى است. اما از آنجا که ازدواج بناچار موجب اشتغال خاطر به اسباب  معیشت شده و راه رغبت به دنیا و بازگشت به طبیعت و عادت را می گشاید و در مقابل، جمعیّت خاطر و صفاى وقت و فراغت طاعت با تجرد سازگارتر است برای سالکان طریق حقیقت در آغاز و میان? راه سلوک چاره ای جز قطع علائق و دوری از رخصت ها و تمتعات نیست و بر سالک لازم است تا جایی که ممکن است فراغت و جمعیّت خاطر را غنیمت بشمارد و آن را با تعلّقات زن و زندگی مکدّر نکند.

برای منتهیان از اهل سلوک که به سکون و طمانینه نفس رسیده و ریشه های تعلق از درونشان کنده شده و حظوظشان به حقوق مبدل شده نکاح افضل است. امیر المؤمنین على علیه السّلام که اعلم و اتقى و ازهد اصحاب رسول صلوات اللّه علیه و آله بود چهار زن داشت و هفده سریّه[37].

 ادب سالکان مجرّد آن است که با انابه به حضرت حق و استمداد و استعانت از او و با روزه گرفتن و کم کردن خوراک نیاز خود به ازدواج را برطرف کنند. و بر سالک خواهان تاهل است که در انتخاب زن، به دین او نظر داشته باشد ، نه به دنیا و مال و جمال او.  و بر سالک متاهل است که با همسر خود معاشرت بمعروف کند. معنی معاشرت بمعروف آن است که در رعایت حقوق او کوتاهی نکند و او را بر محافظت حدود شرع الزام نماید.

سالک در همان حال که نظر ظاهرش به همسرش است باید نظر باطنش به حق مشغول باشد تا این توجه او را از خلوص محبّت الهى مانع نشود.

اخلاق

اخلاق حسنه مبدء کارهای خوب و اخلاق سیئه، مبدء کارهای زشت انسان است[38]. انسان مومن در نتیج? ایمان به نتیج? خیر و شرّ اُخروی کارهایش، بر کار خوب حریص و از کار بد منزجر است؛ امّا سالک موحّد بعد از آن که از خود فانى و بحق باقى شد صفات پسندیده و اخلاق الهى با تجلّى ذات در نفس او ساری و بجمیع حقایق اخلاق متّصف می گردد. کمال این منزلت از آنِ رسول صلّى اللّه علیه و آله است که بخطاب:«و انک لعلى خلق عظیم»مفتخر گردید، و بعد از او بحسب مناسبت و انداز? قرب، هر یک از خواصّ امّتش نصیبى یافته اند. برخی از اخلاق اهل معرفت به این شرح است:

صدق‏

صدق فضیلتى است که نتیجه اش سازگاری ظاهر و باطن انسان است. انسان صادق گفته هایش موافق نیّتش، و کارهایش مطابق احوالش است؛ اوبیش از آن چه که هست خود را نمی نمایاند ولی لازم نیست آنچنانکه هست خود را بنماید؛ زیرا ممکن است اخلاص، او را بر کتمان بعضى از احوالش وادار کند. صدق با ریا قابل جمع است و ممکن است کسی که در اظهارش صادق است مخلص نباشد . علامت فرد صادق آن است که اگر درون  او برای دیگران آشکار شود در برابر هیچ کس احساس شرمساری نمی کند.

نفسى که به کمال صدق و یکسانی ظاهر و باطن متخلّق شود صدق گفتار در او پدید می آید و اخلاق زشت مانند: دروغ، افترا و بهتان در او از بین می رود و بجایش اخلاق نیک مانند: انصاف، وفا و وفاق[39] می نشیند؛ غشّ و خیانت در او به صفا و امانت تبدیل و حریّت و آزادگی در او تثبیت می شود.

 تکلّف نیز عین تخلّف از حقیقت صدق است؛ زیرا تملّق، ثناگویی و اظهار محبّت بیش از آنچه در دل است و نیز اظهار تواضع و دوستی و انفاق بیشتر از قدر وسع که اشکال گوناگون تکلف اند جملگی مُباین صدق است.

بذل و ایثار‏

به بذل ابتدایی بدون ‏توقّع پاداش «ایثار»گفته می شودکه مرتب? خواصّ است و اگربذل در مقابله با بدی دیگران باشد «احسان»نامیده می شود که مرتب? اخصّ خواصّ است. گروهی مال، جاه و یا جان ایثار می کنندو گروهی هم از حظوظ اخروى برای خدامی گذرند.

سلوک طریق کمال برای کسى که در سریرت او سخاوت باشد آسان است. هیچ سیرتی نورانیّت سخا و ایثار، و هیچ خُلقی کدورت و ظلمت بخل را ندارد تا آنجا که نور سخاوت ظلمت صفات ذمیمه را می پوشاند، و ظلمت بخل نور صفات پسندید? فرد را زایل می کند.

عارف مدقّق که قدم او در علم توحید راسخ باشد دست خود را در عطائى که او واسط? آن است در میان نمی بیند ولی در عطای دیگران، واسطه را نیز اثبات می کند و از او منّت می پذیرد و اثبات واسطه خللی در صرف توحید او ندارد.

تواضع‏

حقیقت تواضع رعایت اعتدال است میان کبر وضِعَت. تکبر آن است که فردی خود را از درجه‏یى که مستحقّ آن است بالاتر بداند وضعت، آن است که خود را در مرتبه‏ ای پائین تر از حقّ خود ببیند.

انسان متواضع نفس خود را نسبت به حق در مقام عبودیّت، و نسبت به خلق در مقام انصاف قرار می دهد. عبودیّت حق نسبت به مبتدیان به معنی انقیاد در برابر اوامر و نواهى الهی است؛ و نسبت به متوسطان، قبول تجلّیات صفات حق است در قلب که با فناء مشیّت خود در مشیّت حق حاصل می شود؛ و نسبت به منتهیان، قبول تجلّى ذات است در روح که بافناء وجود خود در وجود حق مطلق پیدا می شود.

تواضع در مقام انصاف با خلق نیز سه گونه است:

اول، تواضع به قبول حق، که به این معنی است که اگر در مناظره ها و گفتگوها حق را با طرف دیگرى دید راه انصاف و تسلیم در پیش گیرد و از مکابره دوری کند؛ در این صورت، ظاهرا تواضع او با خلق بوده ولی باطنا با حق و در برابر حق تواضع نموده است.

دوم، تواضع به رعایت حقوق است، یعنی حقوق کسی را فرو نگذارد بلکه دیگران را بر حقوق خود مقدّم بدارد[40].

و سوم تواضع به ترک ترفّع و توقّع است، به این معنی که خود را نسبت به خلق در جایگاهی برتر از مرتبه‏یى که مستحقّ آن است قرار ندهد، بلکه توقّع رعایت مرتب? خود را هم از مردم نداشته باشد .

رسیدن به مقام تواضع و رعایت اعتدال سخت و دشوار است، زیرا نفس پیوسته به کبر تمایل دارد و قدر خود را بیش از مرتبه‏یى می داند که مستحق آن است. از این رو مشایخ طریقت که این ضعف را دیده اند برای درمان متعلمان بیشتر بر تواضعی که به معنى ضعت است تاکید کرده اند. مقصود آن است که هر چند شخص متواضع باید اعتدال را در مورد تصور خود نسبت به خود رعایت کند و از کبر و ضعت، هر دو بپرهیزد، ولی در رابطه با مردم و تصور آنان نسبت به خودش و نسبت به خودشان، باید مطابق تصور آنها رفتار کند، یعنی مرتب? خلق را با خود و مرتب? خود را با خلق مطابق تصوّر آنها قرار دهد تا خلق از او و او از خلق در آسایش باشد .

تواضع با خلق در صورتی پسندیده است که برای خدا باشد ؛ به این معنى که ایشان را مظاهر آثار قدرت و حکمت الهى ببیند، اما تواضعی که از سر طمع یا احتیاج و یا از روی منقصت و مسکنت باشد ذلت و ضعت است نه تواضع[41].

عفو و احسان

عفو درگذشتن از بدى دیگران است و احسان، نیکی کردن در مقابل بدى آنان است. حقیقت توحیدمنشأ عفو و احسان حقیقى است و این دو خُلق از لوازم احوال اهل معرفت است؛ زیرا کسی که خَلق را تنها وسایط و روابط مشیّت و قدرت حق می بیند بدی را به کسى که خود فعلى و اثرى ندارد نسبت نمی دهد ولی از آن سو، آنان را که وسیل? نیل او به صفت عفو شده اند بر خود صاحب منت و لایق احسان می بیند.

‏ کظم غیظ

نفس همواره از کسى که با خواست او همسو و همراه نیست گریزان است و می خواهد او را با غیظ و غضب از خود دور کند؛ ولی درون کسی که توحید در باطن او جای گرفته و جمل? حوادث را از حق تعالى می بیند و بدان راضى است از هر غیظ و غضبی پاک و پیراسته است.

بُشر

اهل معرفت همیشه هشّاش و بشّاش اند و خوشرویى و بشاشت با خاصّ و عام، و اهل و نااهل سیر? دائمی آنهاست؛ [42]؛ زیراتوجه مدام به جمال ازلى همواره لذت فیض قدسی و سرور بهشتی را بر دل و جانشان سرازیر کرده است[43].

مودّت

عامل تودّد و تألّف اهل فساد و شرّ با یکدیگر غریزه و هواست و سرانجام مصاحبتشان هم وحشت و خلاف؛ اما انس و مودت اهل حق با هم بخاطر انسشان با حق است و  محبّتتشان با یکدیگر شاخه ای از سرچشم? محبّت الهى است[44].

عبادات

اعمال عبادی دو قسم اند:اعمال ظاهری مانند نماز و تلاوت قرآن و ذکر؛ و باطنیمانند: محاضره و مراقبه و محاسبه. تا ممکن است باید میان اعمال ظاهری و باطنی جمع کرد. در میان عبادات نماز در مرتب? مقدم قرار دارد؛ پس از آن تلاوت است؛ و پس از آن ذکر، که همه با شرط حضور دل و مراقب? باطن موثرند. سالک باید بر عمل باطنی که مراقبه و محاضره است مداومت نماید. معنای مراقبه آن است که حق تعالى را بر خود رقیب و مطّلع ببیند و این معنى، عین ذکر بل حقیقت آن است.

طهارت‏

طهارت نورى است از انوار ایمان و برای مؤمن بمثاب? سلاحی است برای دفع شیطان که:«الوضوء سلاح المؤمن». طهارت عوام مؤمنان به پاکی بدن و لباس و مکان نماز محدود است و  طهارت اهل معرفت هم در ظاهر است و هم در باطن. دین حنیف اسلام مطابق: «بعثتُ بالحنیفیّة السّهلة السّمحة»در طهارت ظاهری تسامح و تساهل نموده ولی بر تطهیر همیشگی باطن از هم? انجاس باطنی تاکید کرده است[45].

طهارت باطن، تزکیه نفس از اخلاق ذمیمه و تصفی? قلب از لوث محبّت دنیاست. اما خاصّان ازاهل معرفت علاوه بر طهارت ظاهر و باطن، به طهارت سرّ از لوث ملاحظ? اغیار نیز مزیّن اند.

نماز

حقیقت نماز پیوند میان خداوند و بنده است و مصلّى حقیقى کسی است که در حال نماز با غالب شدن نور شهود معبود، از خلق منفصل و به حق متّصل شود.

رسول علیه افضل الصّلوات که در وقت معراج با قلب و قالب به محضر ربوبی واصل شد، از غایت شفقت و رحمتش بر امت از خداوند درخواست کرد تا راه امّت خود را به بارگاه قدسی حضرت جلال بگشاید و آنان را نیز از شمّه ای از مقامات و احوال خود بهره‏ور گرداند؛ از این رو، چون او را  به معراج بردند و بر بساط قرب و مکالمت و منادمت نشاندند، نماز را که نمایی از احوال او در معراج داشت بسان تحفه ای با وى همراه کردند.

برای هر عملی صورتی است و حالی؛ احوال، روح و معناى هر عمل اند. رابط? میان صورت و حال یک عمل مانند رابط? میان جان و بدن بوده و کمال این دو به هم وابسته اند و بدون یکی نمی توان به دیگری رسید. عاقل کامل آن است که تمام همّت خود را برای تکمیل نماز و استیفای حقّ آن مصروف کند و در هر فعلی از افعال نماز تا ذوق خشوعى که حال آن عمل است بمذاق جان او نرسیده به عمل دیگر منتقل نشود[46]؛ زیرا اگر در مواقف نماز که محل نَفَحات الهى‏اند تعجیل کند ابواب فتوح بر او مفتوح نمی گردد[47].

دسته ای از مکاشفانِ سرِّ سجود در حال سجود نفس خود را می بینند که در برابر حضرت عزّت بر خاک مذلّت افتاده اند؛ این گروه از هیبت عظمت الهی متأثّرند و تذلّل و تواضع شعار حالشان است و گروهی دیگر، در حال سجود به حقیقت فنا موصوف می شوند، و وجود جمل? کاینات را در نور شهود ذات واحد محو می بینند، حال این گروه که بسبب فنا  لباس تذلّل و تواضع را فرو گذارده اند، حال انس و سرور می باشد . اما کسانی که به بقاء رسیده اند، با قلب و نفسشان شاهد هیبت جلال ربوبی اند و لباس تواضع و تذلّل در بردارند و با روح و سرّشان حاضر در محضر انس الوهی اندو در عزت و سرور مستغرق اند.

هر چه اهتمام خاطر برای رعایت کمال نماز بیشتر باشد ، عظمت شأن نماز در دل انسان زیادتر و بهره او از نماز کامل تر می شود. زین العابدین على بن الحسین علیهما السّلام هرگاه که می خواست در نماز بایستد رنگش متغیّر می شد سبب آن از ایشان پرسیدند جواب داد: «اتدرون بین یدى من ارید اقف؟»

آدابی که در نماز باید بر آنها مواظبت کرد:

 اول، آن که باید پیش از وقت وضو گرفت و آماد? نماز شد. دوم، آن که باید پیش از فریضه، نوافل نماز واجب را بجا آورد تا آثار کدورت و تفرق خاطر به برکت نور سنّت برطرف شود و باطن، شایست? حضور در نماز و مناجات با خدا گردد. سوم، آن که باید نماز را به جماعت بجا آورد تا نقصان نماز به برکت نماز کامل دیگران برطرف شود.

چهارم، آن که باید پیش از شروع، دل خود را از اشتغال به امور دنیوى و هر چه سبب تشتّت خاطر است فارغ کرد و در نماز حاضر و هشیار بود: « لا تَقْرَبُوا اَلصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکارى‏ حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ».

پنجم، آن که در نماز باید به حدی از خضوع و خشوع رسید که در هر ذکری از اذکار نماز بتوان به معناى آن متّصف شد به گونه ای که معنى آن ذکر صورت حال او باشد ، مثلا هنگامی که در رکوع ذکر سبحان ربّى العظیم می گوید دل او غرق تجلّى عظمت الهى باشد .

 




موضوع مطلب :