برای دانلود کلیک کنید برای دانلود کلیک کنید بساط شیطان - معرفت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
معرفت
دوشنبه 92 شهریور 18 :: 4:33 عصر ::  نویسنده :

 

پناه بر خدا از شیطان رانده شده

بنام خدا


 

دیروز شیطان را دیدم 

 

در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود ؛ 

 

فریب می فروخت !!

 

مردم دورش جمع شده بودند،هیاهو میکردند،هول میدادند و بیشتر میخواستند

 

توی بساطش همه چیز بود : غرور،حرص،دروغ،جنایت و...

 

هرکس چیزی می خریدو در ازایش چیزی می داد

 

بعضی ها تکه ای از قلبشان را میدادند

 

و بعضی پاره ای از روحشان را

 

بعضی ها ایمانشان را میدادند

 

و بعضی آزادگیشان را

 

شیطان میخندیدو دهانش بوی گند جهنم میداد،حالم را به هم میزد،انگار ذهنم را خواند

 

موذیانه خندید و گفت :

 

من کاری با کسی ندارم

 

فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا میکنم

 

نه قیلوقال میکنم و نه کسی را مجبور میکنم چیزی از من بخرد

 

می بینی! آدم ها خودشان دور من جمع شده اند

 

آن وقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت:

 

البته تو با اینها فرق میکنی

 

تو زیرکی و مومن،زیرکی و ایمان آدم را نجات می دهد

 

اینها ساده اند و گرسنه،در ازای هرچیز فریب میخورند

 

ساعتها کنار بساطش نشستم تا اینکه چشمم به جعبه ی عبادت افتاد ک لابه لای چیز دیگر بود

 

دور از چشم شیطان آنرا برداشتم و توی جیبم گذاشتم

 

با خود گفتم:بگذار یکبارم که شده کسی چیزی را از شیطان بدزدد

 

به خانه آمدم و در کوچک جعبه ی عبادت را باز کردم

 

توی آن اما جز غرور چیزی نبود

 

جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت

 

فریب خورده بودم،فریب

 

دستم را روی قلبم گذاشتم ، نبود!

 

فهمیدم ک آنرا کنار بساط شیطان جاگذاشتم

 

تمام راه دویدم،تمام را لعنتش کردم،تمام راه خدا خدا کردم

 

میخواستم عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم

 

به میدان رسیدم،شیطان اما نبود

 

آنوقت نشستم و های های گریه کردم،اشک هایم ک تمام شد

 

بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم

 

ک صدایی شنیدم....

 

صدای قلبم را

 

و همانجا بی اختیار ب سجده افتادم و زمین را بوسیدم

 

به شکرانه قلبی ک پیدا شده بود.


 

نقل از وبلاگ مرام و معرفت

 




موضوع مطلب :