بنام خدا
مناظره تیر و کمان
روزی تیری که بلند و راست قامت و با نشاط بود از کنار کمانی میگذشت با تندی به کمان گفت: آهای پیرمرد قد خمیده مگه نمی بینی من دارم رد میشم تنه لش خودت رو بکش کنار.
تیر سالخورد که گرم و سرد زندگی را چشیده بود از پشت عینک خود نگاه به قد و قامت رشید تیر کرد و بعد لبخندی زد و گفت: ماشاالله چه قد سروگونه ای داری چشم نخوری جوان. من کنار می روم اما یک حرف از سر دلسوزی از من ریش سفید میشنوی؟ تیر که از برخورد ملایم کمان شرمنده شده بود گفت: با کمال میل. کمان گفت: پسرم میتونی مسیر زندگیات را به تنهایی بروی اما اگر تیر از قوس کمان عبور کند کمتر شکست میخورد و زود تر به هدف میرسد. بله پسرم آنچه را جوان در آیینه نمی بیند پیر در خشت خام میبیند. [1]
پی نوشت :
[1] . ماهنامه خانه خوبان، محمدحسین قدیری، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)
موضوع مطلب :