معرفت بنام خدا خاطره شهید قالی می بافت به چه قشنگی؛ولی در آمدش رو برای خودش خرج نمی کرد.هرچی از این راه در می آورد، یا برای دخترای فقیر جهیزیه می خرید و یا برای بچه ها قلم و دفتر.حتی جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم بخت؛ البته با اجازه من.یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم.روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار.ازش پرسیدیم:«چرا شب عیدی لباس نوت رو درآوردی؟» (شهیده طیبه واعظی دهنوی) موضوع مطلب : منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ آمار وبلاگ بازدید امروز: 38
بازدید دیروز: 137
کل بازدیدها: 280136
|
||