معرفت هو
ساز و کارهای کنترل بازار آزاد پرسش: براساس آموزههای وحیانی چه ضوابط و راهکارهایی برای مقابله با مفاسد اقتصادی بازار آزاد و آزادی فعالیتهای اقتصادی در نظر گرفته شده است؟ پاسخ: در بخش نخست پاسخ به این سؤال ضمن تأکید اسلام بر کنترل خصلت حب نفس و زیادهطلبی انسان به مواردی همچون: 1- مبارزه با گرانفروشی 2- جلوگیری از احتکار 3- جلوگیری از انحصار برای مقابله با مفاسد اقتصادی اشاره کردیم. اینک در بخش پایانی دنباله مطلب را پی میگیریم. 4- مبارزه با خیانت یکی از راههای سالمسازی بازار، ایجاد جو سالم و قابل اعتماد میان خریداران و فروشندگان است. اسلام از دو روش به این مهم پرداخته است: از یک سو با نهی از اعمال ناشایست و کارهای آلوده به خیانت چون کمفروشی، معیوب فروشی و غبن، آنان را به داشتن معاملاتی صحیح و روشن فراخوانده، و از سوی دیگر، با وضع قوانینی چون خیارات، به طرفین معامله اختیار داده است که اگر مورد معامله، ناقص و معیوب یا کم ارزش بود حق فسخ داشته باشند. در قرآن کریم خداوند میفرماید: «ویل للمطففین» وای بر کمفروشان (مطففین-1) همچنین پیامبر اعظم(ص) فرمود: «شرالناس، التجار الخونه» بدترین مردم، تاجران خائن و بد کارند. (الحیاه، ج6، ص387) امامصادق(ع) میفرماید: «غبن المؤمن حرام» فریب دادن مؤمن حرام است.» (همان، ج5، ص381) 5- جلوگیری از مشاغل فاسد و مخرب انگیزه سودطلبی موجب میشود گروهی از تولیدکنندگان از مسیر سالم انسانی خارج شده، به تولید کالاهایی اقدام کنند که نهتنها به حال جامعه مفید نیست، بلکه مفاسد اجتماعی، اخلاقی، جسمی و روحی فراوانی به دنبال دارد از آن جمله میتوان از تولید انواع مشروبات الکلی، موادمخدر، فیلمها و مجلات خلاف عفت و آلات قمار نام برد. تولید این قبیل کالاها در جامعه از دو جهت موجب فشار بر اقشار فقیر و کم درآمد میشود، ازیک سو مصرف این کالاها عوارض جسمی و روحی برجای گذاشته، هزینههای زندگی را افزایش میدهد و از سوی دیگر، با اختصاص بخشی از منابع تولید به تولید این کالاها، تولید کالاهای ضروری و موردنیاز با مشکل مواجه شده و باعث افزایش قیمت آنها میگردد. در نظام اقتصادی اسلام، تحت عنوان مکاسب محرمه (شغلهای حرام) از اشتغال تولیدکنندگان به تولید این نوع کالاها ممانعت میشود. (مکاسب محرمه، امامخمینی، ج1و2) به نقل از روزنامه کیهان 11/12/92 موضوع مطلب : هو
معیت خدا و نقش اسباب در نظام هستی یکی از سنتهای الهی که خداوند برای خود به عنوان آییننامه، واجب کرده، سنت اسباب است. در روایات اسلامی آمده است که نظام هستی در سایه نظام علی و معلولی و سبب و مسبب مدیریت میشود. از جمله روایاتی که میگوید: ابی الله ان تجری الامور الا باسبابها؛ خداوند پرهیز دارد که امور جز به اسبابش جریان یابد. پس نظام هستی همان نظام سبب و مسبب است. از امام رضا(ع) روایت است که فرمود: کل قائم فی سواه معلول؛ هر قیامکننده در غیر خدا معلول است. پس میتوان گفت که خداوند علت علتها و علتالعلل است؛ به این معنا که سرچشمه هستی اوست و او همان علت اولین هستی است که علل میانی تا علت قریب به او وابسته است. معیت قیومی خداوند در همه مراتب علل و اسباب اگر گفته شود که خداوند علت علل و راس همه اسباب است، آیا به این معناست که خداوند در دیگر مراتب، حضوری ندارد؟ در پاسخ باید گفت که براساس آموزههای قرآنی اینکه خداوند علت علل است به معنای این نیست که در دیگر مراتب، حضوری ندارد یا حضور او محدود است. خداوند اگر علت علل است در همه حلقات علل و اسباب حضور دارد و این گونه نیست که حلقهها مستقل عمل میکنند. پس خداوند هرگز در هیچ حلقهای کار را به سببی نسپرده است، بطوری که خداوند تنها در آغاز سلسله باشد و حلقات این سلسله بقیه امور را انجام بدهند؛ بلکه خداوند به حکم آن که با هر آفریدهای معیت قیومی دارد، در همه مراتب آفریده و نیز اسباب و حلقات علل حضور دارد. از همین رو در هر حلقهای از علت نزدیک آن آفریده به آن آفریده نزدیکتر است؛ چنان که با هر معلولی از خود آن معلول به خودش نزدیکتر است. لذا به عنوان نمونه درباره انسان میفرماید: نحن اقرب الیه من حبلالورید؛ از خود انسان به او از رگ گردنش نزدیکتر هستیم. (ق/16) به سخن دیگر، خداوند به هر آفریدهای از خود آن آفریده به خودش نزدیکتر است؛ چه رسد نسبت به علت قریب یا سبب قریب آن آفریده که نسبت علی و معلولی به هم دارند. پس این گونه نیست که چون خداوند در راس علتها و اسباب است در میانه یا مباشر حضوری ندارد، بلکه نه تنها در همه حلقات هست، بلکه از خود علت قریب معلول به آن معلول نیز نزدیکتر است؛ زیرا مقام اطلاق خداوند که صمد است و همه جا را پر کرده است اجازه نمیدهد جایی باشد که او نباشد. خداوند بارها در آیات قرآنی بر این نکته تاکید میکند که هوالاول و الاخر و الظاهر و الباطن، به این معنا که در همان حال که اول است در آخر و در همان حال که ظاهر است، باطن است. خداوند بصراحت در آیه 84 سوره زخرف میفرماید: و هوالذی فیالسماء اله و فیالارض اله، او خدایی است که در آسمان و زمین خداست. حضور او در جایی به معنای عدم حضور در جایی دیگر نیست؛ چرا که خداوند همه هستی را پر کرده است و این گونه نیست که مانند باران که از آسمان تنزل یابد، آن را خالی کند و تجافی صورت گیرد. تجافی برای صمد معنایی ندارد. حضرت امام سجاد(ع) در صحیفه سجادیه فرموده است: انت الدانی فی علوه و العالی فی دنوه؛ تو در عین نزدیکی، عالی و در عین علو در نزدیکی هستی. لذا ایشان میفرماید که خداوند هم با سبب و هم بیسبب میتواند به انسان کمک کند؛ زیرا بهرهگیری خداوند از سبب به معنای محدودیت او نیست که هر کاری را اگر بخواهد انجام دهد حتما باید با سبب انجام دهد و حلقات اسباب را از بالا تا پایین به عنوان حلقات ابتدایی و میانی و مباشر به کار گیرد، بلکه خداوند میتواند بیسببی هم کار را انجام دهد. پس اگر در کاری شفیع لازم است او میتواند بیشفیع نیز آن را انجام دهد: فیقضی لی حاجتی بغیر شفیع. پس قانون خداوند او را محدود و دست بسته نمیگذارد. به سخنی دیگر، قانون خداوند، او را محکوم نمیکند تا حاکم شود؛ چرا که وجود اسباب در کارها و امور به این معنا نیست که جلوی اطلاق مطلق را بگیرد؛ یعنی خداوندی که با هر چیزی است ولی این معیت مطلق است محدود به امری چون اسباب و علل و حلقات واسطهای نمیشود. پس خدایی که این اسباب و علل را آفریده و به کار میگیرد تا هر چیزی در محدوده خود عمل کند موجب نمیشود که اطلاق معیت خداوند با هر چیزی از او گرفته شود؛ چرا که خداوند در همه جا حضور دارد و به معلول نسبت به خودش نزدیکتر است چه رسد به علت قریب و مباشری که برای آن آفریده قرار داده؛ چرا که وقتی به خود معلول یک علت قریب و مباشر نزدیکتر است به حکم اولویت به علت قریب و مباشر آن نیز نزدیکتر خواهد بود و علت قریب موجود نمیشود تا خداوند مستقیم نتواند عمل کند. محمدرضا ستوده
موضوع مطلب : هو
آه مظلوم و خشم الهی ظلم و ستم از مهمترین عوامل خشم الهی است. ظلم در سه مرتبه ظلم به نفس، ظلم به خدا و ظلم به دیگران، به معنای خروج از دایره عدالت و حکم عقل و شرع است، چرا که موجب خروج انسان از مسیر آفرینش و فلسفه و اهداف آن است. در این میان مظلومی که توانایی دفاع از خود را ندارد، بسیار خطرناکتر است؛ زیرا در این زمان دادخواه او خداوند است و خداوند به آه مظلوم، چنان ظالم را میگیرد که هیچ امید به رهایی او نیست. در مطلب پیش رو برآیند ظلم و آثار آن تبیین شده است. نسبت حق با عدالت و ظلم یکی از راههای شناخت هر چیزی مراجعه به نقیض و ضد آن است. اگر عدالت را به معنای قرار دادن هر چیزی در جای مناسب آن یا اعطای حق هر صاحب حقی گفتهاند، این بدان معنا خواهد بود که ظلم به معنای عدم قرار دادن هر چیزی در جای مناسب و عدم اعطای حق هر صاحب حقی است. از این رو راغب اصفهانی در فرهنگ قرآن در تعریف ظلم گفته است: ظلم، قرار دادن چیزی در غیر جایگاه اختصاصی و مناسب خودش است؛ به کم کردن باشد یا به زیاد کردن، به تغییر زمان باشد یا به تغییر مکان.(مفردات الفاظ قرآن کریم، ص 537- 538، «ظلم») البته راغب در تعریفی دیگر میگوید: ظلم، به تجاوز از حقی که به منزله نقطه مرکزی دایره است، گفته میشود. (همان) در این تعریفها ارتباط تنگاتنگی میان حق و عدالت و ظلم برقرار شده است. این بدان معناست که شناخت حق برای درک معنای حقیقی و واقعی، عدالت و نقیض و ضد آن یعنی ظلم؛ لازم و ضروری است؛ زیرا تا حق را نشناسیم، نمیتوانیم از رابطه مثبت و منفی عمل با آن سخن بگوئیم و حکم کنیم که آیا عمل مطابق با حق بوده یا مطابق آن نبوده است. به سخن دیگر، عدالت و ظلم ناظر به اعمال انسانی است زمانی که با حق سنجیده شود؛ اما این حق چیست که اعمال با چنین شاخص و معیاری سنجیده میشود تا معلوم گردد بر مدار عدالت است یا ظلم؟ از آنجایی که مسلمانان همه چیز را براساس خدا و توحید میسنجند، کشف معنای حق آسان است؛ زیرا مسلمانان هر اصل از اصول اخلاقی و مانند آن را به مبانی باز میگردانند که از منابعی اخذ شده است. منبع همه امور از جمله مبانی اصول اخلاقی و ارزشی، خداوند است. برای این اساس، خاستگاه حق، خداست؛ چه حق را به معنای حقیقت و امر ثابت و واجب بدانیم که در برابر باطل قرار میگیرد و جمع آن حقایق است؛ و چه حق را به معنای سزاواری بدانیم که جمع آن حقوق است. به این معنا که خداوند خاستگاه و منشأ حق است که همه حقایق هستی از آنجا نشأت میگیرد؛ چنانکه خداوند خاستگاه حقوقی است که برای هر موجودی به شکل تکوینی و تشریعی اثبات شده و او سزاوار آن است. خداوند در آیه 53 سوره فصلت بیان میکند که خداوند حق و منشأ و خاستگاه حقایق است؛ چنان که در آیه 60 آلعمران و آیات دیگر بیان میکند که خداوند خاستگاه هر حق و حقوقی است که برای کسی یا چیزی ثابت شده و او سزاوار آن دانسته شده است. این بدان معناست که اگر بخواهیم نسبت اعمال خود را با حق بسنجیم و حکم به عدالت یا ظلم کنیم، میبایست خدا را به عنوان خاستگاه حقیقت و حقوق بشناسیم؛ زیرا این خداست که حقی را برای کسی ثابت میکند و عقل و شریعت کاشف آن حق ثابت است نه این که عقل و شریعت واضع حق و بوجود آورنده آن باشد. درحقیقت، حقی که شاخص برای ارزیابی است، همان خداوند و احکام تکوینی و تشریعی اوست و عقل و شریعت، آن حقیقت را برای ما آشکار میکند و ما به کمک عقل و شریعت آن حقیقت را کشف میکنیم. بنابراین، میزان سنجش عدل و ظلم همان خداوند خواهد بود. پس هنگامی که سخن از قرار دادن هر چیزی در جای مناسب و حق میکنیم، به معنای آن است که میبایست خدا و حکم الله را بشناسیم تا هر چیزی را در جای خود قرار داده و عادلانه رفتار کنیم و اگر خدا و حکم الله را نشناسیم هر کاری که انجام میدهیم غیرعادلانه و ظالمانه خواهد بود. این جاست که باید گفت بدون خدا و شناخت احکام تکوینی و تشریعیاش، سخن گفتن از عدالت عقلی و شرعی، امری گزاف است و نمیتوان بدون خدا و شریعتش، قایل به عدالت شد و یا در مدار عدالت حرکت کرد. از این رو منکران خدا و یا شریعت هرگز نمیتوانند مدعی عدالت و عدالتخواهی باشند و در مدار آن حرکت کنند؛ چنانکه سخن گفتن اینان از اخلاق و اصول اخلاقی جز مزاح و تمسخر اخلاق چیزی نیست؛ زیرا حتی اگر اصولی داشته باشند، این اصول تا به مبانی و منابع یعنی حق تعالی بازنگردد، بیاصل و ریشه است که برایند آن نیز چیزی جز نسبیت در امور اخلاقی و بازی کردن با مسایل اخلاقی نیست. اقسام سهگانه ظلم و ستم اکنون که رابطه اعمال انسانی را با حق و حق تعالی دانستیم و معلوم شد که عدالت و ظلم، نوعی داوری درباره اعمال انسانی براساس شاخص حق نیست، به طوری که اگر از حق تعالی و احکام او دور شویم ظلم کرده و در مدار و محور آن بگردیم عدالت ورزیدهایم، به سادگی میتوان از اقسام و انواع ظلم سخن به میان آورد؛ زیرا هر انسانی یا نسبت به خودش ظلم میکند و به جای پرستش خدا و حرکت در مدار حق به دور خواستههای نفسانی و هواهای شهوانی خود میگردد، یا آنکه در حق خدا ظلم میکند و در اعمال و رفتارش خدا را نادیده میگیرد یا آنکه در حق دیگری ظلم میکند و حقوقش را زیر پا میگذارد. در آیات قرآنی ظلم خدا به انسان نفی شده است و خداوند بارها با صراحت بیان کرده که هیچ ظلم و ستمی از سوی خداوند به بشر نمیشود؛ زیرا هیچ انگیزه و عاملی نیست که موجب شود تا خداوند به انسان ظلم روا دارد؛ چرا که خداوند مالک و پروردگار همه هستی از جمله انسان است و نقصی ندارد که با ظلم جبران کند، یا هر عامل دیگری که موجب شود ظلم و ستمی روا دارد. (آل عمران، آیات108 و 117 و 182) اما ظلم انسان به خدا، با عقاید، رفتار و اعمال نادرست و تعدی از حدود الهی اتفاق میافتد. خداوند در آیه 14 سوره کهف از ظلم انسان به خدا از طریق شرک سخن به میان آورده است. به این معنا که توحید، عین عدالت است و کسی که شرک میورزد در حقیقت از مدار حق خارج شده و به خدا ظلم روا داشته است. اما ظلم به خود به این است که انسان حقوق همه قوای نفسانی خویش را ادا نکند و با گرایش به شهوات و لگدمال کردن عقل و فطرت اجازه ندهد تا حق آنان ادا شود. در این صورت انسان به خودش ظلم روا داشته است که در آیاتی از جمله آیه 97 سوره نساء و 17 و 19 سوره سبا به آن اشاره شده است. ظلم به دیگران به عناوین گوناگونی اتفاق میافتد که از جمله آنها حق خوری و یا عدم ادای حق دیگران است. البته در آیات قرآنی برخی از مصادیق ظلم به خود بگونهای بیان شده که شامل ظلم به دیگران نیز هست، به این معنا که برخی از رفتارهای ظالمانه نسبت به دیگری پیش از آنکه ظلم به دیگری باشد، ظلم به خود است؛ زیرا وضعیت خودش را با اینگونه کارها سختتر و دشوارتر میکند. به عنوان نمونه ظلم به همسر (بقره، آیه213)، استهزاء و تمسخر دیگران (نحل، آیات 33و 34)، استکبار در برابر حق (عنکبوت، آیات 39 و 40)، تجاوز از حدود الهی (بقره، آیات 230 و 231)، ترک اطاعت از خدا و پیامبر (نساء، آیه64)، تکبر در برابر حق (نحل، آیات 28 و 29)، جرم و جنایت (زخرف، آیات 74 و 76)، عجب (کهف، آیات 34 و 35) شرک (یونس، آیه106) و مانند آن به عنوان مصادیق ظلم به خود و دیگران در آیات قرآنی بیان شده است. امان از دادخواهی مظلوم به خدا انسانها هنگامی که گرفتار ظلم از سوی دیگران هستند میبایست واکنش نشان دهند. این واکنش از واکنش درونی آغاز و به واکنش رفتاری و بیرونی پایان مییابد. ازنظر اسلام در برابر ظلم نمیتوان ساکت نشست، بلکه گام نخست، مخالفت و مبارزه درونی و باطنی با ظلم و ظالمان است. موافقت با ظلم به معنای منظم بودن (ظلمپذیری)، امری ناپسند و مذموم است. در برخی از موارد انسان در شرایطی است که نمیتواند بر ظالم مسلط شود و او را از ظلم بازدارد. در اینجا صبر به معنای شکیبایی و استقامت، یک راهکار در قرآن مطرح شده است. به عنوان نمونه وقتی مسلمانان توانایی مخالفت و مبارزه با مشرکان مکه را نداشتند و از سویی دیگر نمیتوانستند مهاجرت کنند، خداوند از مسلمانان میخواهد تا صبر پیشه کنند. این صبر به معنای مقاومت و استقامت در برابر ظلم است. به اینکه در درون، منکر ظلم آنان بوده و همواره در کمین باشند تا از کوچکترین فرصت بهره گیرند و خود را از ظلم برهانند. چنین صبری در برابر ظلم یک واکنش مثبت و نوعی مبارزه منفی است؛ چرا که همواره هوشیار و بیدار هستند تا از ظلم برهند و ظالم را بر جای خود نشانند. موقعیت سنجی و کمین کردن از لوازم چنین رفتاری در برابر ظلم ظالمان است. (نحل، آیات41 و 42) از دیگر رفتارهائی که مظلوم باید در پیش گیرد، دادخواهی است. البته ازنظر قرآن دادخواهی میبایست به افرادی صورت گیرد که خودشان بر جایگاه حق نشسته باشند. از همین رو دادخواهی به سوی طاغوت، مذموم و ناپسند شمرده شده است؛ زیرا طاغوت کسی است که به ناحق در جای حق نشسته و قدرت و دولت و حکومت و حاکمیت را در دست گرفته است. مظلوم اگر قدرت آن را دارد که احقاق حق نماید و عدالت بستاند باید این کار را انجام دهد و با مراجعه به قاضی عادل حق خود را بگیرد. ازنظر قرآن حتی مجاز است تا برای دادخواهی سخنان درشت بگوید و ظالم را رسوا کند. (نساء، آیه148) اما اگر مظلوم قدرتی نداشت و همه راهها بر او بسته شد میتواند به درگاه خداوند شکایت برد و امر خودش را به خداوند واگذار کند که در این صورت خداوند به عنوان وکیل و کفیل مظلوم وارد عمل میشود و شخص ظالم را به سختی میگیرد. امیرالمؤمنین(ع) در پاسخ به این سؤال که بین آسمان و زمین چه مقدار فاصله است فرمود: فاصله میان آسمان و زمین به اندازه کشیده شدن یک آه و دعای یک مظلوم است (بحار/ ج10 ص88) مرحوم کلینی در کافی از امام باقر(ع) نقل میکند که وقتی هنگام رحلت پدرم امام سجاد(ع) فرا رسید، مرا به سینهاش چسباند و گفت: پسرم! تو را به آن چیزی وصیت میکنم که پدرم در لحظه مرگش به من وصیت کرد و به چیزی که امیرالمؤمنین(ع) به امام حسین(ع) وصیت کرده بود و آن اینکه: بترس از ظلم کردن به کسی که جز خدا کمک کاری ندارد. (کافی ج2، ص91) سعدی میگوید: نخفته ست مظلوم، ز آهش بترس ز دود دل صبحگاهش بترس نترسی که پاک اندرونی شبی برآرد ز سوز جگر یاربی چراغی که بیوه زنی بر فروخت بسی دیده باشی که شهری بسوخت پریشانی خاطر دادخواه براندازد از مملکت پادشاه ستاننده داد آن کس، خداست که نتواند از پادشه داد خواست محمدرضا آرامی
موضوع مطلب :
هو عوامل تقویت ایمان سالک (بدان ای طالب راه حق!) برخی اعمال پایههای ایمان را تحکیم میکنند: 1- گوش دادن به سخن محبوب انسان از سخن معشوق و محبوب لذت میبرد. تا وقتی که ترنم معشوق به گوش عاشق میرسد، این محبت و پیوند و ایمان تازه میماند و از گزند زوال در امان خواهد ماند. 2- سخن گفتن با محبوب راز و نیاز و گفتوگو با وی، پیوند محبت را تحکیم میکند. 3- یاد محبوب آنگاه که محبوب را موثر حقیقی بدانیم در جمیع کارها به یاد او خواهیم بود و در هر عملی به او تکیه میکنیم. همچنین برای استحکام پیوند قلبی با خدا، باید از دایره تاثیر جاذبههای غیر الهی خارج شد. یعنی محبت غیر خدا را از دل بیرون کرد. خداوند در سوره انفال آیه 2 میفرماید: همانا مومنان کسانی هستند که آنگاه که یاد خدا میشود دلهایشان از فرط محبت میلرزد و آنگاه که سخن محبوب را میشنوند بر ایمانشان افزوده میگردد و بر پروردگارشان توکل میکنند. بنابراین موثرترین عمل برای تشدید ایمان، تلاوت قرآن است. (1) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1- کیش پارسایان، آیتالله شیخ مجتبی تهرانی، ص 48 موضوع مطلب : هو
ملاک برتری انسان بر جن پرسش: برخی میگویند ملاک برتری انسان بر سایر مخلوقات، قدرت اختیار و انتخابگری اوست، اگر ملاک این است پس جن هم اینگونه است و آنان هم کافر و مؤمن دارند، پس ملاک برتری انسان بر جن چیست؟ پاسخ: قرآن کریم آفرینش انسان را از خاک و آفرینش جن را از آتش و قبل از انسان میداند (الرحمن/14-15، حجر/27) در برخی آیات قرآن، جن و انس به طور مشترک، مورد خطاب قرار گرفتهاند و هدف از آفرینش آنها پرستش خدا معرفی شده است. (الذاریات/56، الرحمن/33) برخلاف آنچه مشهور در میان مردم است انسان از جن برتر است به دلیل اینکه تمام پیامبران الهی از انسانها برگزیده شدهاند و گروهی از آنها به پیامبر اسلام، که از نوع بشر است، ایمان آوردند و از او تبعیت کردند و واجب شدن سجده در برابر آدم بر شیطان، که بنا بر تصریح قرآن از طایفه جن بود (کهف/50) دلیل بر فضیلت نوع انسان بر جن میباشد. (آیتالله مکارم شیرازی)، تفسیر نمونه، ج 24، ص 155) دلایل برتری انسان آنچه از قرآن فهمیده میشود، چند امر است: 1- علم انسان به اسماء و حقایق جهان هستی و استعداد شگرف او در علم و عمل و قرب الهی قرآن میفرماید:«و علم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکه فقال انبنونی باسماء هولاء ان کنتم صادقین؛ سپس علم اسماء [علم اسرار آفرینش و نامگذاری موجودات] را همگی به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: (اگر راست میگویید، اسامی اینها را به من خبر دهید!)» (بقره/31) تعلیم در این مورد جنبه تکوینی داشته است؛ یعنی خداوند این آگاهی را در نهاد و سرشت آدم قرار داد، و به این واسطه فضیلت نوع انسان بر دیگر موجودات اثبات شد. تعلیم این حقایق، به انسان و استعداد او در فراگیری آنها، مخصوص حضرت آدم(ع) نیست، بلکه علم و دانش در نوع انسان، به ودیعه گذارده شده و همواره به تدریج، آثارش در نسل او ظاهر میشود و چنانچه فرزندان آدم در راه هدایت گام بردارند، میتوانند آن علم را از مرتبه قوه به فعلیت، برسانند (ترجمه تفسیر المیزان، ج1، ص 147، مرکز فرهنگی رجاء) 2- دمیده شدن روح الهی در انسان قرآن به صراحت میفرماید: خداوند از روح خود در کالبد آدم و فرزندان او دمیده است (حجر/29 و الم سجده/7-8) این روح الهی با استعداد فوقالعادهای که در آن نهفته است، میتواند تجلیگاه انوار الهی و عظمت بخش انسان باشد. آیه 7-8 سوره سجده این بعد معنوی را در همه فرزندان آدم موجود میداند. 3- خلیفه الله بودن نوع انسان منظور نمایندگی خدا در زمین است، زیرا سؤالی که بعد از این فرشتگان میکنند و میگویند: نسل آدم ممکن است فساد و خونریزی نمایند و نمایندگی خدا در زمین با این کارها نمیسازد، متناسب با همین معنا است (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج1، ص 172) حضرت امام صادق(ع) میفرمایند: فرشتگان بعد از آگاهی از مقام آدم، دانستند که او و فرزندانش سزاوارترند که خلفای الهی در زمین و حجتهای او بر خلق باشند ( همان، ص 173 نقل روایت از معانی الاخبار) مرحوم علامه طباطبایی(ره) میفرمایند: خلافت انسان در زمین منحصر به حضرت آدم(ع) نیست، فرزندان او هم در این مر شریکند (المیزان، ج1، ص 116، چاپ مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان) این امتیازات درباره انسان و مخصوص اوست و نشان میدهد که مقام انسان والاتر از مقام جن است. تحقیقاً این برتری موجب پیشرفت او از نظر معلومات و مفاهیم ذهنی و معنوی و نیز از نظر پیشرفت و ترقی اجتماعی و صنعتی شده است. در حالی که ملائکه و جن همانطور که آفریده شدهاند و در محدوده اختیاری که دارند، زندگی میکنند. موضوع مطلب : هو
پرهیز از احترام مبالغهآمیز
از ابوذر نقل شده است که گفت: دیدم سلمان و بلال به حضور رسول خدا(ص) شرفیاب میشدند، سلمان خود را به پای رسول اکرم(ص) انداخت تا آن را ببوسد، حضرت رسول(ص) از این عمل منزجر شد و فرمود: ای سلمان اینچنین نکن، این عمل عجمها است که با پادشاهان خود انجام میدهند من بندهای از بندگان خدایم و میخورم از آنچه که بندگان میخورند و مینشینم به همان نحوی که بنده مینشیند.(1) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1- بحارالانوار، ج 76، ص 63 موضوع مطلب : هو
شاخص تملق و حسادت (چراغ راه ( قال الامام علی(ع): الثناء باکثر من الاستحقاق ملق، و التقصیر عن الاستحقاق عی او حسد. امام علی(ع) ستایش گویی بیش از حد بایسته، چاپلوسی است، و کمتر از آن حد، یا از ناتوانی بیان است، یا از حسادت. (1) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 1- الحیاهًْ، ج 7، ص 491 به نقل از نهجالبلاغه موضوع مطلب : هو
موضوع مطلب : هو
موضوع مطلب : هو
موضوع مطلب : منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ آمار وبلاگ بازدید امروز: 23
بازدید دیروز: 105
کل بازدیدها: 293602
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||