برای دانلود کلیک کنید برای دانلود کلیک کنید مهر 92 - معرفت
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
معرفت
دوشنبه 92 مهر 8 :: 11:0 صبح ::  نویسنده :

به نام خدا

«راستش را بخواهید، کمی سر در گم شده ام؛ می خواستم از باید و نبایدهای تشویق کودکان بیشتر بدانم.» اگر شما هم این پرسش را دارید با هم بخوانیم:

·         تشویق زیادی ممنوع! تا تشویق برای کودک بی ارزش نشود و نیز او پرتوقع نشده و برای هر کاری تشویق نخواهد.

·        تشویق کنید؛ ولی نه آن قدر که مغرور و خودبین شود.

·        پاداش بدهید نه رشوه؛ رشوه، باج دهی است و محتوی یک قرار قبلی؛ بنابراین نگویید:«اگر این کار رو بکنی من ...» پاداش، بدون قرار قبلی صورت می گیرد.

·        بین نوع تشویق و عمل کودک، تناسب برقرار کنید.

·        بدقولی نکنید.

·        قدردانی کنید نه ارزیابی. نگویید:«تو بهترین ...» بگویید:«این کار تو مرا خوشحال کرد.»




موضوع مطلب :


دوشنبه 92 مهر 8 :: 10:39 صبح ::  نویسنده :

بنام خدا

اسلام دین شادی

یک چیز بگویم که دل افراد غیرمذهبی آب شود. اسلام دین نشاط و شادابی است با غم و حزن که سبب رکود شود مخالف است. اگر گریه و عزاداری بر شهدا به خصوص سالار شهیدان امام حسین – ع - را جایز می داند، به این دلیل است که در دل آن حرکت و پویایی است، نه افسردگی. امام صادق (ع) فرمود: «در شادی ما شاد باشید و در حزن ما اندوهگین [1] ». امام در همین حدیث هم ابتدا شاد بودن را مطرح کردن. یعنی اصل بر بانشاط و شاد بودن است. دایره عوامل و اسباب نشاط و تفریح و شوخی بی نهایت است و فقط از بین آن‌ها قسم حرام را رد کرده است.
بوستان خنده و شوخی حلال، بسیار شادی زا و بزرگ است شوخی پنج قاز دارد:
متعالی: شوخی حکیمانه که در آن نیت الهی وجود دارد، حقی گفته شود و باطلی رد شود و یا از مظلومی دفاع شود و ظالمی را تباه کند.
مفید: حلال است و برای کسب نشاط و با نیت الهی است.
مباح: دروغ گفتن به شوخی به گونه‌ای که دیگران بدانند شوخی است.
مکروه: خنثا است و حلال. نه حرام نه مستحب و نه مکروه.
و مبتذل: حرام است مثل شوخی برای مسخره کردن یا تحقیر و اذیت کردن یک فرد یا یک قوم. شوخی با نامحرم با ترس افتادن در گناه و به قصد لذت جنسی.
دایره وسیع شوخی
بنابراین دایره شوخی وسیع است و از پنج قسم یک قسمت آن مرداب است که نباید نزدیک شویم. تصور کنید به مهمانی ای رفته باشیم و میزبان برای ما غذا و خوراکی های متنوع و متعددی آماده کرده باشد و از ما بخواهد که به فلان ظرف دست نزنیم چرا که اگرچه ظاهری جذاب و خوش رنگ و بویی دل انگیز و حتی مزه ای خوش دارند ولی زهری کشنده دارند. ما یواشکی بخوریم؛ و در دل از او نارحت باشیم که چرا مانع خوشی ما شده است در واقع وقتی ما از گناهی منع می شویم به جای تشکر از ائمه (ع) که خون و آسایش خود و خانواده خود را برای هدایت ما دادند فاصله می گیریم. [2]

پی نوشت :

1 . خصال، ج2.
2. رک: کتاب آیین شوخی و ‌قوانین خوشی ، کتابخانه سایت اسک دین




موضوع مطلب :


دوشنبه 92 مهر 8 :: 10:36 صبح ::  نویسنده :

بنام خدا

 آیه شماره 21  از سوره مبارکه روم: وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

ترجمه : و از نشانه‏هاى او آن است که از جنس خودتان همسرانى براى شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید و میان شما و همسرانتان علاقه‏ى شدید و رحمت قرار داد؛ بى شک در این (نعمت الهى،) براى گروهى که مى‏اندیشند نشانه‏هاى قطعى است.

شرح : آفرینش، هدفدار است. «خلق لکم»
زن و مرد از یک جنس هستند. (بر خلاف پاره‏اى عقاید خرافى و تحقیرآمیز که زن را موجودى پست‏تر یا از جنس دیگر مى‏پندارند.) «من أنفسکم»
همسر باید عامل آرامش باشد نه مایه‏ى تشنّج و اضطراب. «لتسکنوا الیها»
هدف از ازدواج، تنها ارضاى غریزه‏ى جنسى نیست، بلکه رسیدن به یک آرامش جسمى و روانى است. «لتسکنوا الیها»
نقش همسر، آرام بخشى است. «لتسکنوا الیها»
محبّت، هدیه‏اى الهى است که با مال و مقام و زیبایى به دست نمى‏آید. «جَعَلَ» (مودّت و رحمت، هدیه‏ى خدا به عروس و داماد است.)
هر کس با هر عملى که آرامش و مودّت و رحمت خانواده را خدشه‏دار کند، از مدار الهى خارج و در خطّ شیطان است. «جعل بینکم ...»
رابطه‏ى زن و مرد، باید بر اساس مودّت و رحمت باشد. «مودّة و رحمة» (مودّت و رحمت، عامل بقا و تداوم آرامش در زندگى مشترک است.)
مودّت و رحمت، هر دو با هم کارساز است. (مودّت بدون رحمت و خدمت، به سردى کشیده مى‏شود و رحمت بدون مودّت نیز دوام ندارد.) «مودّة و رحمة»
تنها اهل فکر مى‏توانند به نقش سازنده‏ى ازدواج پى ببرند. «لقوم یتفکّرون»




موضوع مطلب :


یکشنبه 92 مهر 7 :: 4:31 عصر ::  نویسنده :

بنام خدا

چادری شدن من خیلی سخت نبود.

میخواستم به یک مدرسه راهنمایی غیر دولتی بروم که از نظر علمی یک سر و گردن از بقیه مدارس بالاتر بود، اما شرط ورود به آنجا داشتن چادر بود. قبل از من خواهر بزرگترم هم همین کار را کرده بود و بعد از قبول شدن در دانشگاه به سادگی چادرش را کنار گذاشته بود. بنابراین خطری از این بابت مرا تهدید نمیکرد و با خیال راحت موضوع را پذیرفتم.

روز اول مدرسه که آن پارچه سیاه نامانوس را ناشیانه به سرانداختم، همان اول سنگهایم را با آن واکنده و در دلم برایش خط و نشان کشیدم:

 _ زیاد به دلت صابون نزن!  درسته که سرت میکنم، اما یادت باشه تو فقط مال مدرسه ای و بس!

اما طولی نکشید که کلاغها برای مدرسه گزارش بردند که فلانی در بیرون مدرسه بدون چادر رویت شده است! ... خانم مدیر، من و مادرم را به دفتر احضار کرد و بهمان اخطار داد! ... آنوقت بود که فهمیدم این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست و اگر میخواهم در این مدرسه و پیش دوستانم بمانم باید با این پارچه سیاه مهربانتر باشم!

سالهای نوجوانی من در بحبوحه جنگ و میان خانواده ای بیگانه با جنگ به سرعت برق و باد گذشت. یادم هست که در خانه ما هیچکس دغدغه جنگ نداشت. شرمنده ام، اما باید اعتراف کنم که تا شعاع یک کیلومتری خانواده ما شهید که سهل است، حتی یک رزمنده هم پیدا نمیشد! ... الان که تاریخ آن روزها را میخوانم تعجب میکنم که چطور من در سال 65 دوازده ساله بوده ام، ولی هیچ خاطره ای از عملیاتی به عظمت کربلای 5 ندارم؟ فقط به طور کلی یادم می آید که آن سالها بعضی وقتها رادیو و تلویزیون آهنگی (که بعدها فهمیدم مارش عملیات است) را پخش میکرد، اما یادم نمی آید حتی یک بار نگران کسانی بوده باشم که  برای این که من بتوانم در خانه با خیال راحت کارتن " مهاجران" را ببینم، یکی یکی به ملکوت اعلا هجرت میکردند ...

نع! حال و هوای آن روزهای من اصلا حال و هوای جنگ و دفاع نبود. فقط آرزو داشتم که من هم بتوانم مثل دختر عموها و دختر خاله هایم، یکی از آن روسریهای به قول خودم " زر زری " ( که آن وقتها مد بود) را سرم کنم و در کمال شیکی، یک سرش را بیندازم روی شانه ام و بیرون بروم ...  اما این چادر و این مدرسه سختگیر نمیگذاشتند به آرزویم برسم!

سال 67 شد و موشکباران تهران و تعطیلی مدارس ما را هم مثل خیلیهای دیگر به شهرهای دیگر پناهنده کرد. پدرم ، که در هر شرایطی درس ما از هر چیز دیگری برایش مهمتر بود، در یکی از شهرهای شمالی خانه ای اجاره کرد و با سختی فراوان من را در مدرسه ای در آن شهر ثبت نام کرد تا ماههای آخر سال تحصیلی را آنجا بگذرانم ... بالاخره زمان موعود فرا رسیده بود: مدرسه جدید یعنی آزادی! یعنی دیگر لازم نبود از ترس مدرسه چادر سرم کنم. فکر کردم بالاخره از آن همراه اجباری خلاص شده ام، اما سرنوشت برایم چیز دیگری رقم زده بود ...

اولین روز مدرسه جدید، با پوشش جدید را هرگز فراموش نمیکنم ... صبح زود بیدار شدم و با دقت مانتو و مقنعه ام را مرتب کردم. باید به همه نشان میدادم که دختر تهرانی، تهرانی ست، حتی اگر جنگ زده باشد! ... حالا دیگر میتوانستم حتی موهایم را بیرون بگذارم و کسی مزاحمم نبود. موهایم را به مدل آن زمان بالای سرم جمع کردم و از مقنعه بیرون گذاشتم. اما نمیدانم چرا وقتی در آینه چشمم به خودم افتاد از خودم بدم آمد. به خودم نهیب زدم :
 _ دیوونه، این بهترین فرصته. چند ماه بعد برمیگردی تهران و باید دوباره چادر چاقچور کنی! ... از فرصت استفاده کن!

هرطور بود آن احساس بد را سرکوب کردم و با همان موهای کوهان مانند از خانه بیرون رفتم. اما پایم را که از خانه بیرون گذاشتم، انگار آسمان بر سرم هوار شد. نمیدانم چرا، اما چنان احساس ناامنی وجودم را فرا گرفته بود که احساس میکردم در و دیوار و کوچه همه چشم شده و به من خیره شده اند. تحملش برایم ممکن نبود ... هنوز به سر خیابان نرسیده بودیم که مقنعه ام را جلو کشیدم و موهایم را با دقت پوشاندم. حالم یک کم بهتر شد، اما هنوز آن حس بد ناامنی سر جای خودش بود. احساس سربازی را داشتم که سپرش را از او گرفته، و او را بدون هیچ سنگر و امکان دفاع وسط لشگر دشمن رها کرده باشند.

همنطور که همراه بابا به سمت مدرسه میرفتم، زیر چشمی به مردم نگاه کردم. حقیقت این بود که هیچکس حواسش به من نبود. نه لباس عجیب و غریبی به تن داشتم و نه زیبایی خارق العاده ای که چشمها را به سمت من برگرداند. هرکس به دنبال کار و زندگی خودش بود و اصلاً من میان آنهمه آدم گم بودم ... پس چرا به این حال افتاده بودم؟ چرا تا این حد معذب بودم؟ در آن حال تک تک سلولهای بدنم آرزو داشت یک بار دیگر سایه گرم آن سایبان سرشار از امنیت را بر سرم احساس کنم ... حال من دقیقا مصداق آن حدیث پیامبر (ص) بود که : نعمتان مجهولتان: الصحه و الامان ( دو نعمتند که تا از دست نروند قدر و قیمتشان شناخته نمیشود: سلامتی و امنیت ) ...

آن روز را هرطور که بود به سر آوردم. فکر کردم این یک احساس زودگذر است و اگر مقاومت کنم درست خواهد شد، اما بر خلاف انتظارم، روز به روز تشنه تر میشدم. باورش مشکل بود، اما انگار در تمام آن مدت که من به اجبار چادر سر کرده بودم، حیا مثل یک پیچک نامرئی در تار پود وجودم ریشه دوانده بود.  حالا دیگر حتی اگر میخواستم هم نمیتوانستم بدحجاب باشم، و این بزرگترین شانس زندگی من بود.

بالاخره یک روز صبح در مقابل چشمهای حیرت زده اهل خانه، برای اولین بار خودم از ته دل و بدون اجبار هیچ کس و هیچ جایی آن دوست دیرین را از توی کمد برداشتم و به سر انداختم ... ظاهراً مثل همیشه چادر مرا در خود گرفته بود، اما خودم میدانستم که این بار این من هستم که با تمام قلبم او را در آغوش گرفته ام.

ماجرای چادری شدنم اینجا به پایان رسید، اما حکایت  چادری ماندنم  در میان خانواده ای که در آن حجاب کوچکترین معنایی ندارد، مثنوی هفتاد من کاغذیست که انگار پایانی ندارد ... مهم نیست در این سالها چقدر حرف شنیدم ... مهم نیست به عنوان تنها دختر چادری در کل خانواده به لقب شامخ " بقچه پیچ " مفتخر شدم ... مهم نیست به جرم چادری بودن و برای پایین نیامدن کلاس خانواده، در مراسم خواستگاری برادرم شرکت نکردم ... اینها اصلاً مهم نیست ... تنها چیزی که مهم است این است که گذشته از آن احساس آرامش و امنیت، چادر همیشه برای من برکت و سعادت به همراه داشته است.

در هری پاتر 6 صحبت از معجونیست به نام " فِلیکس فِلیسیس" یا معجون خوش شانسی، که هرکس آن را بخورد به طرز معجزه آسایی خوش شانس میشود و بدون این که بخواهد تصمیمهای درست میگیرد ... میخواهم بگویم که چادر فلیکس فلیسیس من است. چون حتی اگر فقط با دید این دنیایی به ماجرا نگاه کنیم و برکات معنوی چادر را نادیده بگیریم، من به خاطر چادری بودنم خیلی چیزها را جدیتر گرفتم و خیلی از اشتباهاتی که هم سن و سالهایم میکردند را نکردم. به سر داشتن چادر و مراعات شان آن باعث شد تن به هر کاری ندهم و هر جایی نروم و برای همین همیشه کارهایم با سهولت و بدون دردسرهای متداول پیش میرفت.

 مثلاً به خاطر این که ثابت کنم بین چادر و ضریب هوشی نسبت عکس برقرار نیست، به عنوان تنها رتبه دو رقمی در تاریخ کل فامیل، در یکی بهترین دانشگاهها قبول شدم. طوری که بعداً همانها که به من بقچه پیچ میگفتند، مجبور بودند به خاطر دادن مشاوره تحصیلی به فرزندانشان با کلی عزت و احترام با من برخورد کنند ... اثبات حقانیت چادر انگیزه بزرگی بود، که شاید بدون آن به یک رتبه و دانشگاه معمولی هم راضی بودم.

در دوران دانشجویی هم با توجه به نگاه بدی که به خانمهای چادری در فضای دانشگاه بود، تمام سعیم را کردم که داشجویی نمونه باشم و خیلی از سهل انگاریهایی که بقیه در درس و ارتباطاتشان داشتند را مرتکب نشدم. برای همین توانستم بدون هیچکدام از حاشیه های متداول، درسم را تمام کنم و معدل لیسانس بالای 19 کمترین هدیه چادر به من در این دوران بود.

یا مثلاً همیشه برای حفظ شان چادر از وارد شدن در بعضی محافل پرهیز کرده ام، که بعدها معلوم شده چه خطرات بزرگی از بیخ گوشم رد شده است. مثال ملموسش شرکت در جمعهای گلد کوئیستی بود که در زمان رواجش بعضیها را ( چه از نظر مادی و چه از نظر روابط خانوادگی ) واقعاً به خاک سیاه نشاند.

و خیلی برکات مادی و معنوی دیگر که اگر بگویم تمامی ندارد ...

خدا در قران میفرماید: وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِکَ خَیْرٌ ( و لباس تقوی بهتر است )

 حالا اگر این آیه را در کنار این آیات قرار دهیم که:

 مَن بتقِ الله یَجعل لَه فُرقانا   (اگر تقوی پیشه کنید، خداوند برایتان قدرت تشخیص و جداسازی حق از باطل قرار می دهد )

مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مِنْ أَمْرِهِ یُسْرًا (هر کس تقوی پیشه کند خداوند سهولت و آسانی در کار او قرار می دهد )

معلوم میشود که تلقی فلیکس فلیسیسی من از چادر آنقدرها هم بی اساس نیست. بدون شک تجلی مادی لباس تقوی برای زن همان چادر است ...  چون تقوی در لغت به معنای صیانت و نگهداری است و کدام لباس است که به اندازه چادر هم خود زن و هم حتی دیگرانی که با او سر و کار دارند را از گناهان دور نگه دارد؟

پس بعید نیست که اگر کسی حقیقتاً چادر را به عنوان پوشش انتخاب و شان آن را مراعات کرد، مشمول وعده های خداوند درباره متقین شده، و بدون این که بخواهد از بسیاری از اشتباهات مهلک دور خواهد شد و مسیر زندگی را بی دردسرتر طی خواهد کرد ... جداً مگر آدم از زندگی بیش از این چه میخواهد؟

به چادرم می بالم و این نماد تقوی را با زیباترین لباسهای دنیا عوض نمیکنم. و در جواب کوردلانی که آن را اسارت میدانند، چادرم را بیشتر در آغوش قلبم میفشارم و با افتخار میگویم:

من از آن روز که در بند توام، آزادم             شادمانم که به دست تو اسیر افتادم
باشگاه خبر نگاران



موضوع مطلب :


یکشنبه 92 مهر 7 :: 11:57 صبح ::  نویسنده :

بنام خدا

کتاب وجود

می دونی آدم ها و کتاب ها چقدر شبیه هم هستند؟!
بعضی از کتاب ها ظاهرشون کوچیکه ، بعضی بزرگ.
کتاب هائی جلدی معمولی دارند ، و کتاب هائی جلد زرکوب و خیره کننده.
یه کتاب رو تا چند بار نخونیم ول کن نیستیم ، یکی دیگه رو نیمه کاره رهاش می کنیم.
اسم یه کتاب بیانگر محتواشه ، اسم اون یکی بی ربط با متنش.
یکی بارها تجدید چاپ می شه ، و زودتر از اونی که فکر کنی نایاب و دست نیافتنی.
کتابی رو هم مجانی و با کتاب های دیگه بهت می دن ، آخه خریداری نداره.
و اما آدم ها !
ماها هم :
ظاهرمون کوچیکه یا بزرگ ، بلند یا کوتاه ، چاق یا لاغر.
لباس هامون عادی و معمولیه ، یا خیره کننده و پر زرق و برق.
قابل تفسیریم ، یا غیر قابل ترجمه !
اسم و رسم مون با هم متناسبه ، یا خیلی دور از هم.
یا خریدار نداریم ، یا شرمنده خریدارها می شیم که : به همه نمی رسه !
کاشکی کتابی باشیم :
که بشه ازش سرمشق گرفت.
آموزنده و خوندنی.
اثربخش و موندنی.
با تقاضای تجدید چاپ ! [1]


پی نوشت :

[1] . سایت خانه تحول، مسافر کوچلو




موضوع مطلب :


یکشنبه 92 مهر 7 :: 11:56 صبح ::  نویسنده :

بنام خدا

زندگی  شهید باکری

رفتیم توی شهر و یک اتاق کرایه کردیم. بهم گفت: « زندگی ای که من می کنم سخته ها .» گفتم: « قبول» برای همه کاراش برنامه داشت؛ خیلی منظم و سخت گیر. غذا خیلی کم می خورد. خیلی مطالعه می کرد. خیلی وقت ها می شد روزه می گرفت. معمولا همان روزهایی هم که روزه بود می رفت کوه. به یاد ندارم روزی بوده باشد که دونفرمان دو تا غذا از سلف دانشگاه گرفته باشیم. همیشه یک غذا می گرفتیم، دو نفری می خوردیم .خیلی وقت ها می شد نان خالی می خوردیم. شده بود سرتاسر زمستان ، آن هم توی تبریز ، یک لیتر نفت هم توی خانه مان نباشد.کف خانه مان هم نم داشت، برای این که اذیتمان نمکند چند لا چند لا پتو و فرش و پوستین می انداختیم زمین.همه اینها یکی بخاطر این بود که به نفسشو تربیت کنه در عین حال فقرا رو درک.(شهید باکری)




موضوع مطلب :


یکشنبه 92 مهر 7 :: 11:52 صبح ::  نویسنده :

بنام خدا

امام هادی (ع) : 

مال حرام


اِنَّ الحَرامَ لا ینمى وَ اِن نَمى لا یبارَک لَهُ فیهِ وَ ما اَنفَقَهُ لَم یؤجَر عَلَیهِ وَ ما خَلَّـفَهُ کانَ زادَهُ اِلَى النّارِ (کافى، ج 5، ص 125، ح 7 )

 
 به راستى که مال حرام، افزایش نمى‏یابد و اگر افزایش یابد، برکتى ندارد و اگر انفاق شود، پاداشى ندارد و اگر بماند، توشه‏اى به سوى آتش خواهد بود.




موضوع مطلب :


یکشنبه 92 مهر 7 :: 11:49 صبح ::  نویسنده :

بنام خدا

وصف دنیا

 آیه شماره 64  از سوره مبارکه عنکبوت :وَمَا هَذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ

ترجمه :این زندگى دنیا چیزى جز سرگرمى و بازیچه نیست و اگر بدانند، زندگى حقیقى، همان سراى آخرت است.

شرح :آفرینش دنیا، هدفدار و حکیمانه است، لیکن غفلت از آخرت، دنیا پرستى و غرق شدن در آن، سفیهانه است. «لهو و لعب»
همه جا سکوت در برابر دلخوشى‏هاى مردم جایز نیست، گاهى باید با نهیب و فریاد، به غافلان هشدار داد. «لهو و لعب»
در شیوه‏ى تبلیغ، هرگاه امر زشتى را نفى مى‏کنید، جایگزین خوبى به او ارائه دهید. «انّ الدّار الآخرة»
حیاتِ واقعى، حیات آخرت است. «الدّار الآخرة لهى الحیوان»
مردم، حقیقت آخرت را نمى‏دانند وگرنه به دنیا دل نمى‏بستند. «لو کانوا یعلمون»




موضوع مطلب :


شنبه 92 مهر 6 :: 8:11 عصر ::  نویسنده :

 

به نام خدا

باغ خوشبختی


خانم ها و آقایان! باغبانان باغ زندگی! اگر می خواهید باغی از خوشبختی داشته باشید، این مطلب را بخوانید:

§         این باغ، هم آب عقل می خواهد و هم نور عاطفه. 

§        با مدارا باغ تان را با گل های محبت زینت کنید.

§        برای نحوه درست اداره آن، مشورت کنید تا کامروا باشید.

§        احترام، محبت و انصاف نسبت به همدیگر، بهای شادابی درختان این باغند.

§        زیبا سخن گفتن، نسیم بهاری است؛ باغ را از آن محروم نکنید.

§        ناکامی های زندگی، باد شدید است؛ هنگام وزیدنش صبوری کنید و با پایانش، از آن درس بگیرید.

§        قدردان زحمات همدیگر باشید.

§        چشم پوش خطاهای هم باشید. رازدار این باغ باشید.

 




موضوع مطلب :


شنبه 92 مهر 6 :: 6:4 صبح ::  نویسنده :

به نام خدا

اگر به دنبال شروع یک رابطه صمیمانه هستید...


·         به خصوصیات اخلاقی فرد مقابل توجه کنید، با همه نمی شود به یک گونه ارتباط برقرار کرد. 

·        با سلام و احوال پرسی مؤدبانه، آغازی خوشایند داشته باشید.

·        به سلایق فرد مقابل احترام بگذارید.

·        هنر گوش دادن را به کار بندید تا او بفهمد برای شما مهم است.

·        پرحرفی نکنید، کوتاه و گویا سخن بگویید.

·        آهنگ صدای تان متوسط و محترمانه باشد.

·        با چهره مناسب، اشتیاق خود را به رابطه نشان دهید.

·        وقتی سخن می گوید نگاهش کنید، ولی خیره نشوید.

·        زود از کوره در نروید، مدارا، انتخابی بهتر است.




موضوع مطلب :


<   <<   6   7   8   9   10   >